سال ۹۹ که مغز کاغذی بدون هیچ اصلاحیهای مجوز گرفت و چاپ شد با خودم گفتم چه عجیب و خوب که برای نویسندههای بینام و نشون ممیزیهای بیدلیل ارسال نمیشه و مسیر ورودشون به دنیای نشر کتاب کاغذی سادهتر و کمدردسرتر از قبلترهاست. من سالهای پیش، قبل از اینکه گرفتن مجوز برای نشر الکترونیکی کتابها اجباری بشه چند کتابم رو به صورت الکترونیکی منتشر کرده بودم و از زیر و بم وجود و نحوه ممیزیها اطلاع زیادی نداشتم. تو سال ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم یک کتاب دیگهام رو با مجوز به چاپ برسونم که ماجرای ممیزیها شروع شد.
نسل ما با آموزهها و شیوه فکری نظام حاکممون آشناست و بعضی خودسانسوریها از کودکی تو وجودمون نهادینه شده. نوشتههای من که با هدف نشر تو همین چارچوب نوشته شدن ناخودآگاه شامل این خودسانسوریها هستن و خوب میدونم که کجا باید مسالهای رو به خیال و تفکر مخاطبم واگذار کنم؛ اما جدا از این مسائل یک قانون کلی برای نوشتن وجود داره و اون «اهداف، سیاستها و ضوابط نشر کتاب» هست. به اشتباه یا درست بودن وجود همچین قانونی کاری ندارم (از دید من وجود قانون برای اونچه نتیجه تفکر یک نفره اساسا اشتباهه!). این قانون ما رو از نوشتن درباره بسیاری از مسائل منع میکنه و از طرفی وادارمون میکنه اگه جور دیگهای فکر میکنیم بهتره چیزی ننویسیم.
مساله اما باز اینجا نیست؛ مساله کلی بودن قانون و امکان اجرای سلیقهایه اونه. همونطور که تو سال ۹۹ یک کتاب من با پیرنگ جدال با افسردگی، بدون اصلاحیه مجوز میگیره و یک سال و خردهای بعد کتاب دیگهام با پیرنگی مشابه، با واژهها و توصیفهایی به مراتب تلطیف شدهتر از نظر لحن، دچار ممیزی شدید میشه. (از اینجا به وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی لقب وزارت ممیزی میدم!)
ابلاغیههای دریافت شده از وزارت ممیزی ساده اما جانکاه هستن. با چند جمله شروع میشن و با یک جدول شامل حذفیات ادامه پیدا میکنن. «... نظر به اینکه بعضی از مطالب درج شده در کتاب با قوانین و ضوابط نشر مطابقت ندارد موارد زیر برای اصلاح و اقدام لازم ابلاغ میشود ...» بعد از این جملات یک جدول وجود داره که تنها خطوط کتاب رو با ذکر صفحه مشخص میکنه و «نحوه رفع» رو «حذف» میدونه. جالب اینجاست قوانین و ضوابط نشر به هیچکدوم از ابلاغیهها پیوست نمیشن و وزارت ممیزی پاش رو یک قدم جلوتر میذاره و علت ممیزی رو هم توضیح نمیده که بشه اصلاحش کرد.
با بررسی خطوط و حذفیات میشه فهمید کارکنان بخش مربوطه وزارت ممیزی روی کلیدواژهها حساس هستن. مثلا بند ۴ ماده ج که میگه «ترویج ناامیدی، سرخوردگی، پوچی و بیهودگی و نگرشهای منفی در جامعه و افزایش بیاعتمادی عمومی» ممنوع هستن؛ به کلیدواژههای «مرگ»، «مردن»، «سراب» و ... تقلیل پیدا میکنن. ممیز بعد از این دیگه کاری به محتوای متن، جملههای پیشین، هدف کتاب، خروجی، پایانبندی و ... نداره. به این ترتیب هرجایی که کلیدواژههای مورد نظر استفاده شدن با توجه به حوصله ممیز باید حذف بشن: اگه اوایل کتاب هست همون جمله، هر چه جلوتر بریم از یک جمله به یک پاراگراف و بعد چند پاراگراف و در نهایت به چند صفحه میرسیم. به این شکل، کتاب ارسالی من در نهایت با حذف دو و نیم فصل آخر روبهرو میشه.
جواب کوتاه و مختصر من اینه: «البته که نه». اگه دهه شصت یا هفتاد بود میشد با چشمپوشیهای زیاد گفت که بله این قانون و رعایتش به این شکل ابتر، باعث میشه شکل خاصی از محتوا هیچوقت تولید نشه اما حالا این روش نه تنها جواب نمیده و بلکه هدفی که واسش تصویب شده دیگه قابل دستیابی نیست.
حالا هر کسی میتونه تو هر سنی به هر محتوایی که بخواد دسترسی داشته باشه. در کنار دسترسی آزاد به مطالب مختلف امکان انتشار مطالب ممیزی شده به شکلهای ساده و بیدردسر وجود داره و ممیزی فقط به بیاعتبار شدن وزارت ممیزی منجر میشه. حتی میشه با نشرهای فارسی خارج از کشور به شکل ناشناس کار کرد و بدون اعمال محدودیتهای بیهوده به کار ادامه داد. حالا کاملا مشخصه که راه جهتدهی به فرهنگ، محدود کردن خروجی فکر آدمها نیست.
فرایند گرفتن مجوز بعد از این مراحل شروع میشه: اول نویسنده مدت زمانی رو صرف نوشتن میکنه. هزینه زمانی، مالی و فکریش صرف تبدیل تخیلات و افکارش به واژهها میشن. بعد با یک ناشر به توافق میرسه. ناشر کتاب رو از نظر کیفی و همسو بودن با ارزشهاش بررسی میکنه. اینجا هم ناشر داره هزینه مالی و زمانی خودش رو متحمل میشه. بعد از صفحهآرایی و گرفتن شابک کتاب برای مجوز به وزارت ممیزی ارسال میشه و اینجاست که یک (یا چند) نفر میتونه با برداشت سلیقهای از یک قانون کلی (و البته اضافی) تمام این هزینهها رو پوچ کنه و با ممیزیهاش ادامه روند چاپ کتاب رو متوقف کنه.
وزارت ممیزی به جای نقش منطقیش تو فرهنگ و هنر که باید تسهیلگر و بهبود دهنده باشه در نقش متوقفگر و مانعساز فرو میره و امکان تولید درآمدهایی که میتونه با انتشار کتاب به وجود بیاد رو از بین میبره. چاپ کتاب به چاپخونهها رونق میده، شرکتهای توزیع کتاب، کتابفروشیها و وبسایتهای فروش از چاپ کتابهای جدید سود میبرن و در نهایت این امکان وجود داره که یک نفر با خوندن کتاب حس بهتری پیدا کنه. تمام این نتایج به دلیل شیوه کار وزارت ممیزی غیرممکن میشن. همه اینها به چه دلیل؟ مشخص نیست!
نمونههای بزرگ ممیزی روی کارهای هنری رو تو دهههای قبل به یاد بیاریم. کدومشون دیده نشدن، خونده نشدن و دربارهشون صحبت نشد؟ یه بررسی شهودی ساده نشون میده که ممیزی و توقیف نه تنها بازدارنده نبوده بلکه به یه شیوه تبلیغ تبدیل شده. به شکلی که حالا عدهای دارن به عمد ازش برای تبلیغ آثارشون استفاده میکنن و خروجیهای بریده و منقطع که ابتدا و انتهاشون مشخص نیست به عنوان نتیجه کار وزارت ممیزی داره دست به دست میچرخه.
اجرای این شیوه (حذف و ممنوعیت) نه تنها کمکی به بهتر شدن فرهنگ نکرده بلکه افراد رو تو سنین مختلف به سمت محتوای نامناسب برای سنشون سوق داده. بند ۵ مورد الف قانون «بیان جزئیات مراودات جنسی ...» نیازی به حذف و ممنوعیت نداره فقط کافیه به سمت مخاطب مورد نظرش هدایت بشه. به نظر میاد وزارت ممیزی بهتره نقشش رو از «بازدارنده» و «ممانعت کننده» به «تنظیمگر» و «هدایتکننده» تغییر بده و محتوای کتاب رو بدون اعمال نظر برای مخاطبین مورد نظر تعیین وضعیت کنه. تعیین گروه سنی و ... راه درست اعمال نظر وزارت ممیزی روی متنهاست نه تغییر و حذف اونها.