این جملات برای خیلی از ما آشناست؛ یا از اطرافیانمون میشنویم یا حتی خودمان هم داریم باهاش دست و پنجه نرم میکنیم. همه اینها از عدم استقلال مالی نشأت میگیرند.
خوب یادم میآید بار اولی که با انجام یک پروژه اولین حقوق زندگیام را کسب کردم چه حسی خوبی داشتم. رفتم برای خودم خرید و تقریبا آن پول را کامل خرج کردم. یا روزی را در 19 سالگی خوب بخاطر دارم که اولین حقوق کار ثابتام را گرفته بودم، و بخاطرش خودم را به یک کافه دعوت کردم. دنیا رنگ دیگری داشت، دیگر حس میکردم برای خودم مردی شدهام و تمام آدمهایی که در پیادهرو از کنارم عبور میکنند خوشحال هستند. به احتمال خیلی زیاد شما هم تجربه و خاطره دلنشینی از اولین حقوقتان دارید.
تصور رایج این هست که به محض اینکه سر اولین شغل میرویم و اولین درآمد خودمان را کسب میکنیم، دیگر از نظر مالی مستقل شدهایم. حداقل برای خود من که اینطور بوده است. اما واقعیت چیز دیگریست، این تازه شروع وابستگی مالی ما به یک منبع دیگرست! تا دیروز از پدر و مادرمان پول دریافت میکردیم و امروز از مدیر بالادستی. درسته که کسب درآمد شخصی، استقلالی را به ما میدهد که تا آن روز نداشتهایم، یا حتی وقتیکه افزایش حقوق پیدا میکنیم دیگر میتوانیم سطح جدیدی را از رفاه را تجربه کنیم، اما واقعیت چیز دیگریست: تنها جنس نوع وابستگیمان تغییر کردهاست.
تا روزی که از پدر و مادرم پول تو جیبی میگرفتم درست مانند این بود که در حوض کوچک خانهمان مشغول آببازی بودهام و حالا که دیگر درآمد شخصی دارم، به این میماند که به برای شناکردن به برکه نزدیک خانهمان میروم. هر بار هم که درآمدم افزایش پیدا کرد، آن برکه کوچک بزرگتر شد و با تغییر شغلهایم، گویی به خانهای نقل مکان کردم که دریاچهای کنار آن هست تا بتوانم به شنا در آن مشغول میشوم. با اینکه آزادی و استقلال بیشتری داشتم اما وابسته به این دریاچه بودم. هر روزم را با این نگرانی سر میکردم که اگر این دریاچه خشک شود، چه بلایی سر من میآید؟! اصلا توان این را دارم که به سراغ دریاچه دیگری بروم؟ اگر روزگار کارت زندگیام را بچرخاند و مجبور شوم به همان برکه کوچک برگردم چه به سرم خواهد آمد؟ لذت شنا در دریاچه کجا و آن برکه کوچک کجا؟ اصلا تجربه شنا در اقیانوس چه لذتی دارد؟ و...
تا زمانیکه به این دریاچه وابسته بودم، حاضر نشدم به هیچ قیمتی دست از آن بکشم. حتی برای چند روز هم شده، به ساحلهای اطراف که خیلی هم تعریفشان را شنیده بودم، بروم.
این حال و هوا تنها یک معنی داشت: از نظر مالی صد در صد مستقل نشدهام و تنها جنس وابستگیام از پول تو جیبی به حقوق ثابت و اَمنِ کارمندی تغییر کرده است.
دوستی دارم با آنکه درآمد نسبتا خوبی دارد و از پس زندگیاش خوب برمیآید اما گهگاه مشغول ساخت جواهرات کوچک دستساز است. نهتنها به عنوان تفریح و از روی علاقه شخصیاش مشغول به این هنر است، بلکه درآمد خوبی هم از آن دارد. یا دوست دیگرم که در نمایندگی یک شرکت معروف بینالمللی کار خوبی داشت و با تواناییهای بالایی که دارد برای خودش اسم و رسمی ساخته که هنوز هم که هنوزه خیلیها وقتی اسمش را میشنوند، چشمشان برق میزند. اما چند سال پیش کارت سرنوشت چرخید؛ با تحریمها، دفتر شرکت آنها بسته شد. با این وجود در تمام سالهای بعد از آن اتفاق، او همچنان همان سطح زندگی و استقلال مالی را داشت. در این مدت بارها شده بود که پیشنهادهای بالا و خوبی شرکتهای مشابه کار قبلیاش به او شده بود را رد کرده بود. او توانسته بود استقلال مالی خودش را شکل بدهد. در کنار کار اصلی که هر روز در آن متخصصتر میشد، به تئاتر، نوشتن مقاله برای نشریات مختلف مشغول بود. آن هم نه در سطح مبتدی بلکه با کیفیت قابل قبولی؛ و بسته شدن دفتر شرکتشان نهتنها به او صدمهای وارد نکرد، بلکه سبب این شد که در کارهای دیگر تمرکز بیشتری کند و با حرفهای تر شدن، موفقیتهای جدیدی را رقم بزند.
مشکل اکثر ما از همان وابستگی به دریاچه کنار خانهمان نشأت میگیرد. حال اگر بیاییم کنار آن دریاچه، استخری جدید بسازیم چه خواهد شد؟ یا جوی جدیدی را حفر کنیم که ما را به دریای چند صد متر دوررتر از خانهمان برساند چطور؟ اصلا یک ماشین داشته باشیم که بعضی آخر هفتهها به اقیانوس سر بزنیم چه هیجانی دارد!
وقتیکه وابستگی به یک منبع درآمد خاص نداشته باشیم آن زمان هست که قدرت ریسکمان بالاتر میرود، توانایی در تجربه کردن بیشتر میشود و در نهایت بسیاری از ترسهایمان فرو میریزند؛ «ترسهای از دست دادن».
به خودمان اجازه میدهیم در حوزههای دیگر هم سرک بکشیم و نهتنها علایقمان را کشف کنیم بلکه پرورششان بدهیم. هنگامیکه که بتوانیم از آن کارهای جانبی نیز درآمدی هر چقدر مختصر، داشته باشیم، آن زمان هست که میتوانیم با جرات بگوییم استقلال مالی 100 درصد داریم. قدمهایی فراتر از ترسهای همیشگی و کهنهمان گذاشتیم.
همین الان که داشتم این مطلب را مینوشتم به شکلی جالب و تصادفی گپی در همین رابطه بین من و دوستام شکل گرفت؛ دوستم نکتهای را به من یادآوری کرد که پس ذهنم پنهان شده بود: «تمرکز داشتن».
از این شاخه به آن شاخه پریدن نیز خود آفتی هست که بسیاری از ما درگیر آن هستیم. به کارهای مختلف علاقه داریم و بدون برنامه خاصی و مشخصی سعی میکنیم در همه آنها متخصص شویم.
اما زمانیکه میخواهیم کنار کار اصلیمان به فعالیتهای دیگر مشغول شویم، چه از آنها درآمدی داشته باشیم و چه نداشته باشیم، نباید تمرکز را به فراموش بسپاریم. درواقع کارها و فعالیتهای دیگر بجز کار اصلیمان را همانگونه «جانبی» نگه داریم. اگر روی کار اصلیمان تمرکز نداشته باشیم، بعد چند سال تبدیل میشویم به کسی که همه کار کرده و هیچ تخصصی ندارد!
بهترین روش در رسیدن به استقلال مالی کامل، داشتن تمرکز روی فعالیت اصلیمان و پرداختن به کارهای دیگر به صورت جانبی و پارهوقت است.
دریاچه کنار خانهتان را هر روز عمیقتر و وسیعتر کنید و همزمان در حیاط پشتی مشغول ساختن استخری شوید، نهری را از کنار جاده تا دریا بکشید و گهگاه در تعطیلات هم به سراغ اقیانوس بروید.
پ.ن: منبع عکس : huffingtonpost.com