اینجا بیشتر از هر جای دیگری اسم خدا را میشنوی؛ یا به التماس و زاری یا به شِکْوه و زاری.
اینجا آنقدر درد میبینی، میشنوی و لمس میکنی که درد خودت مضاعف میشود.
اینجا تنها صاحبان درد حال همدیگر را میفهمند. مدافعان سلامت خوب و بدشان تنها دارند کارشان را انجام میدهند، با اینکه حضور فیزیکی دارند اما در دنیای خودشاناند، دنیایی جداگانه، مرزی است بین بیماران و آنها که فقط صاحبان درد شدیداً آن را درک میکنند و میفهمند.
شنیدهاید که میگویند بیمار تاج سلامت را بر سر بقیه میبیند. راست است. اینجا هر که غیر از بیمار و عزیزانش، با تاجی بر سر از کنارشان عبور میکنند و تنها نقطهی امن و پناهشان برای اینکه دوام بیاورند همصحبتی با همتختیهایشان است.
در این روزها بیشتر از همیشه مهربانی و نیکی، رذیلت و شر را دیدهایم. با کوچکترین مهربانی قلبمان روشن شد و امیدوار شدیم به آدمیت.
اینجا آدمها خیلی زود به هم لبخند میزنند و سر حرف را باز میکنند، اینجا آدمها خیلی سریع با اولین گره خوردن نگاههای مهربان و پرسشگر با هم درددل میکنند، راحت اشک میریزند، بیترس از قضاوت شدن و یا فکر کردن به زشت بودن موقعیتشان. اینجا آدمها دلهای شیشهایشان زود ترک میخورد و میشکند.
اینجا آدمها طور دیگریاند. کودک معصوم درونشان را میشود دید که دلش میل به گریه و سر بر شانه گذاشتن دارد.
اینجا اگر گوشهایتان را تیز کنید، فقط بنشیند و گوش کنید و ببینید، صدای شکستن قلبهای بسیاری را میشنوید.
اینجا امید و ناامیدی دست در دست هم دیوانهوار میرقصند. اینجا قد غرور آدمها کوتاهتر و صبرشان بلندتر میشود.
اینجا همه به دنبال خدا میگردند. بعضیها پیدایش میکنند و با خوشحالی دستش را میگیرند و بعضیها گمش میکنند یا دستش را رها میکنند و بر سرش هوار میکشند که کجایی؟! و بعضیها هرگز پیداش نمیکنند، همه چیز در اطرافشان تاریک میشود و حتی خودشان را هم گم میکنند.
اینجا صدای گریهها، جیغها و نالهها تا مغز استخوانت میرود. تنت درد میگیرد و روحت خراشیده میشود.
اینجا برزخی است میان زندگی و مرگ. نه، اینجا جهنمِ زندگی است. اینجا که باشی تازه میفهمی دو دنیا وجود دارد یکی اینجا و یکی بیرون از اینجا.
مریم جعفری تفرشی