زهرا آرزو داشت روزی در گالریاش، آثارش را به نمایش بگذارد. مردم را ببیند درحالی که آنها دارند با تحسین، چیزهایی که آفریده است را میبینند. دوست داشت داستان زندگیاش را روی بوم و کاغذ نقاشی کند، رنگها را با شوری بیاندازه به دنیایش بپاشد و زیبایی خلق کند.
حالا که نیست من در همین دنیای مجازی نمایشگاهی از چندی از آثارش برگزار میکنم. سخن کوتاه باید تا تنها دیدهها بنگرند و قلبها زیبایی را بستایند.
خوش آمدید...
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش
پست داستانک من با نقاشی و صدای زهرا♥️🎨👇
اینها فقط تعدادی از آثار او بود، نقاشی که پرواز کرد تا دنیا بیش از این پر پروازش را نچیند...
دیشب آقای سجاد حاجیان شعری رو برای زهرا سرودند که به پست اضافهش میکنم.👇
میخواستی دنیای زیبایی بسازی
آبی کنی بار دگر این آسمان را
میخواستی در لابلای این سیاهی
در یاد آری شادی رنگین کمان را
با دستهای کوچکت آغاز کردی
رنگ از روی بومت دوید و رفت تا ماه
دنیای رنگین تو چیز دیگری بود
دنیای آدمهای پر از مهر و آگاه
هرچند جنس دفترت بیادعا بود
از بوی سبز زندگی در منتها بود
پای تمام نقشهایت زیر اسمت
برچسبی از صدآفرینهای خدا بود
رفتی از اینجا رفتنت معنا ندارد
کو آنچه بویی از تو در اینجا ندارد
در آسمان هر شبم کو اختری که
بر شهر میتابد ولی زهرا ندارد ...
به شوق زهرا
۰۳.۷.۲
سجاد
سپاس از شاعر خوشذوق،
آقای سجاد حاجیان🌹🌱
#زهرا_جعفری