?حقیقت به تنهایی پیروز نمیشود.
وقتی با قدرت در میافتد، اغلب بازنده است.
حقیقت وقتی پیروز میشود که مردم برای دفاع از آن چنان که باید قوی باشند.
هدا کووالی
✍️داستان این کتاب روایتی است موثق و دردناک تحت لوای اندیشههای کمونیستی، تصویری واقعی از چهره کمونیسم و اندیشههای مستتر در آن.
داستان مردمی که میوه امیدشان نرسیده خوراک کلاغها شد!
زیر تیغ ستاره جبار کتابی سیاسی، تاریخی در ژانر خودزندگینامه است. هدا کووالی زندگی خود را از جنگ جهانی دوم و فرار از اردوگاه و بعد زندگی در زیر سایه حکومتی توتالیتر تا بهار پراگ روایت میکند.
در ابتدا فکر کردم با کتابی معمولی و مشابه دیگر کتابهای این ژانر مواجه هستم اما بعد از گذشت یک سوم از کتاب و شروع زندگی نویسنده تحت لوای حکومتی ایدئولوژیک داستان برایم جدیتر شد. نویسنده صرفاً نیامده از زندگی خودش بگوید بلکه برعکس کتابهایی با این موضوع از بیان تجربههای خود با کلمات درست و هدفمند کتابی مهم در ژانر تاریخی نوشته است. بخشهایی که از زندگیاش میگوید خاطراتی شخصی نیستند بلکه تجربههایی عمومی و کارآمدند.
?هدا نتیجهی تسلط یک ایدئولوژی بر زندگی یک ملت و پیروی مطلق از آن را به خوبی نشان میدهد. ⚡️وقتی ایدئولوژی در اولویت باشد، روابط انسانی به حاشیه کشیده میشود.⚡️
و به زیبایی میگوید: *چیزی جز جهانبینی چهارچوبمند انسان را محدود نمیکند، تجربه به من ثابت کرده آدمهایی که در دل بحرانها هشیار و قابل اعتمادند همیشه آنهایی هستند که به سادهترین ایدئولوژی پایبند بودهاند؛ عشق به زندگی!*
مقدمه مترجم هم خواندنی و کامل است.?
این کتاب تصویرگر چهره کریه قرقبانانی است که با شعارهایی مانند ما میخواهیم برایتان آینده بهتری بسازیم یا صلاح شما را بهتر از خودتان میدانیم زندگی میلیونها نفر را به بازی گرفتهاند، مخالفان را سلاخی کردهاند، واژهها را به صلابه کشیدهاند و به مدد رسانههای هوچیگر پوپولیستشان تصویری آرمانی از جامعه تکصدا و تک حزبیشان ترسیم کردهاند که در آن کبک همه خروس میخواند، هیچ قتلی رخ نمیداد، فساد اداری و بوروکراسی کلاً ریشهکن شده بود، حقوق اجتماعی زنان در بالاترین سطح قرار داشت و مردم جای آنکه به کار بگویند وقت تفریح است به تفریحی که وجود نداشت میگفتند الان وقت کار است همان مردمی که از سر بیسوادی و بیم جانشان اوج گرفتن تفکراتی مثل کمونیسم، نازیسم و فاشیسم کمک کرده بودند دست آخر چارهای نداشتند جز آنکه دعوت به مراسم گردنزنی را با جان و دل بپذیرند و دم نزنند.
?همین کتاب را نشر ماهی با نام بخت بیدادگر چاپ کرده!
? برشهایی از کتاب?
?ما فارغ از زبان یا نژاد با هم برادریم. فقط نظام سرمایهداری مولد نژادپرستی است در جامعهی سوسیالیستی همهی مردم با هم برابرند.
?دموکراسی چیزی که ابتدا ایده مترقی تلقی میشد رو به اضمحلال رفته و دیگر نقشی در تاريخ بازی نمیکند. دموکراسی امروزه به سرمایهداران فرصت استثمار میدهد و نصیب بیکاران دریوزگی میشود.
?اقتصاد سرمایهداری ناگریز به رکود ختم میشود و رکود درنهایت به فاشیسم و جنگ منجر میشود.
?آیا خواهان این هستید که شاهد جنگی دیگر در یک یا دو دهه بعد باشید؟ جنگی که پایان همهی جنگهاست، یک فاجعهی هستهای!
آیا وقت تغییر دنیا فرارسیده است؟..
?چندان از سیاست سر در نمیآوردم در اقتصاد اوضاعم بدتر هم بود اما کمکم میدیدم سیاست عین زندگی شده و زندگی خود سیاست! دیگر کسی نمیگفت برایم مهم نیست فقط میخواهم در آرامش و سکوت زندگی کنم.
?آنها میدانستند کاستیهایشان در حزب میتواند به نقاط قوتشان بدل شود. آنها به درستی حدس زده بودند که در سازمانی که بنیادش قواعد خشک و مکانیکی است، میانمایگی و نداشتن تفکر مستقل ارزشهای والا تلقی میشود. برای چنین کسانی رژیم توتالیتر ایدهآل است. دولت یا حزب جای آنها فکر میکنند و مراقبشان هستند و فرصتی در اختیارشان قرار میدهند تا از مردمی که همیشه به انها حسادت میکردند انتقام بگیرند.
?در جامعهی توتالیتر همیشه برای خبرچینهای خردهپا و جاسوسها جایی هست. سرسپردگی به حزب، نوکرمابی و حرفشنوی محض جای هوش، قریحه و صداقت را میگیرد.
ظاهراً وقتی چیزی را باور کنی ایمانت از هر حقیقتی ارزشمندتر میشود، واقعی تر از هر واقعیتی.
?اگر همه قهرمان بودند آیا شجاعت ارزشی داشت؟!
?حقیقت در خدمت اهداف حزب بود.
دروغ گفتن و نقش بازی کردن بدل به راهورسم هر روزه شده بود. بیتفاوتی و بیعلاقگی اساسش.
حتی بچههای کوچک میدانستند آنچه را که در خانه میشنوند نباید در مدرسه تکرار کنند. یاد گرفته بودند وانمود کنند به چیزی علاقه نشان ندهند و خودشان را هم درگیر هیچ جریانی نکنند.
?عجیب بود که این مردان عمل این قدر از کلمات وحشت داشتند مادامی که نامی بر عملش گذاشته نمیشد و تا زمانی که در قالب کلمات درنمیآمد از هیچ رذالتی رویگردان نبودند و هیچچیز خوابشان را آشفته نمیکرد. قدرت کلمات در همین نهفته است و تنها سلاح ضعفا کلمات هستند.
?مدام نگران بودیم که اتحاد جماهیر شوروی
استقلال ما را تاب نیاورد .
برای آنها آزادی نوعی بیماری ویروسی بود که
که ممکن بود پیش از آنکه بتوانند از بینش ببرند در حوزه نفوذ و افتدار آنها شیوع پیدا کند.
آنها جنبش های آزادی خواهانه را در مجارستان لهستان و آلمان شرقی سرکوب کرده بودند.
آیا ما شانسی هم داشتیم؟!