✍️فیلم با مرثیهای از بزرگان قبیلهای به نام اوسیج شروع میشود...
بزرگان قوم میگریند بر سرنوشت قوم، فرهنگ و زبانی که میدانند به مرور کمرنگ میشود و حتی شاید از بین برود. میگویند اسم بچههامان، زبانشان همه از بیگانه میشود!
این داستان واقعی روایت سرخپوستان قبیلهی اوسیج است که پول نفت زمینهایشان، طمع سفیدپوستان زیادی را برای کشتن و کلاهبرداری از آنها برمیانگیزد و چند صدتن از آنها را به کام مرگ میکشاند. سفیدپوستان ظاهراً با دادن پول نفت حق سرخپوستها را میدادند اما در واقعیت برای آنها مهم نبود که چه بلایی سر آنها خواهد آمد...
دولت بعد از چندسال برای هر کدام از اوسیجها قیمی مشخص میکند تا آنها تحت سرپرستی و نظارت قیمهایشان به ثروتشان دسترسی داشته باشند.
فیلم بر اساس کتابی به همین نام «قاتلان ماه کامل» به قلم «دیوید گران» ساخته شده است. این کتاب ضمن اشاره به قتلهای زنجیرهای در میان افراد ثروتمند قبیله اوسیج به تولد افبیآی هم میپردازد.
خانواده کلمهای است که در این فیلم بیشتر از همهی کلمات میشنویم. تو باید به فکر خانواده باشی، پس خانواده چی؟ میخوای خانواده خودت رو داشته باشی؟ میخوای به خانواده پشت کنی؟ پول باید تو خانواده بمونه!
خانواده یعنی خون، یعنی همخون.
و درنهایت همهچیز از خودخواهی آدمها برای خانواده و همخونشان شروع میشود!
اولین نقطهی قوت فیلم بازی طبیعی و فوقالعادهی بازیگران است، از دیکاپریو و رابرت دنیرو گرفته تا لیلی گلادستون بازیگر نقش زن سرخپوست.
دیکاپریو نقش یک آدم سفیه را به خوبی ایفا کرده است، حرکت دهان و فکش خیلی از جاها من را یاد بازی مارلون براندو در پدرخوانده میانداخت.
زن سرخپوست هم به قدری طبیعی و مقتدر بازی میکند که آدم لحظهای به غیرواقعی بودنش شک نمیکند. و حتی میتوانم بگویم بهترین بازی را در فیلم، این خانم دارد.
اما از بازیگری که بگذریم...
دومین نکتهای که به زیبایی فیلم کمک کرده، شیوهی روایت است.
سبک روایت کارگردان مستندگونه است. و این شیوه برای روایت آثار تاریخی یا کلاً آثاری که روایتی حقیقی از بخشی از تاریخ دارند مناسب است. در تصاویر سیاهوسفیدی که چندبار در طول فیلم نشان داده میشود، مرز بین حقیقت و سینما درهم میشکند. و همین به باورپذیری بیشتر شخصیتها و ماجرایشان کمک میکند.
باوجود اینکه فیلم خیلی طولانی است و حتی روایت پرشتابی هم ندارد اما خستهکننده نیست و کشش خوبی دارد. اتفاقات و کنش شخصیتها به اندازه کافی تعلیق ایجاد میکنند.
روایت صبورانه است اما درعین حال کارگردان هیچ صحنهای را اضافی و بیهوده در فیلم نیاورده است. موسیقی، شلوغی، مراسمها، همه و همه ما را به بخش مهمی از تاریخ میبرند، تاریخی که خیلیها(آمریکاییها و اروپاییها) سعی داشتند پنهانش کنند و اکنون سعی میکنند بیاهمیت از کنارش عبور کنند.
موضوع و درونمایه فیلم اهمیت بسیار زیادی دارد. دغدغه کارگردان برای روایتِ بیطرفانه، تلخ و حقیقی بخشی از تاریخ آمریکا ارزشمند است. اگر دقت کرده باشید بیشتر فیلمهای خارجی که در مذمت نژادپرستی هستند فقط به سیاهپوستان میپردازند( و تازه در مورد سیاهپوستها هم با سیاست و قدرتی که در سینما دارند، میخواهند کمکم تاریخ را تحریف کنند و از شدت زشتی واقعیت بکاهند. مصداقش سیاهپوست شدن ژولیت، سیندرلا و.. شخصیتهای مشهور دنیای داستان است. اما کمتر به سرخپوستها میپردازند. بومیهای شجاع آمریکا که برخلاف سیاهپوستها تا منقرض شدن پیش رفتند اما تن به خفت و بردگی ندادند. و بهبهای همین مبارزه کردن بیشتر کشته شدند..
هدف کارگردان غافلگیری مخاطب نیست. ما قرار نیست با این فیلم بهمان خوش بگذرد و توقع هیجان فیلمهای جنایی معمول را داشته باشیم.
ما از همان اول میفهمیم قاتل و قاتلان چه کسانی هستند. چگونه نقش بازی میکنند و از قدرتشان سواستفاده میکنند. ما قرار است با سرخپوستها همذاتپنداری کنیم و مثل آنها از لحظهلحظهی این جنایت و وقاحت تاریخی اذیت شویم.
یک جا سرخپوستی میگوید: احتمال محکوم کردن یه نفر بابت لگد زدن به یه سگ بیشتره تا برای کشتن یه سرخپوست!
اوسیجها آنقدری پول داشتند که در روزنامهها مینوشتند آنها ثروتمندترین مردم جهان شدهاند. اما پول و هرچیزدیگری وقتی قابل استفاده هست که آزادی وجود داشته باشد. هیچچیزی در نبود آزادی ارزشمند و قابلاستفاده نیست. اوسیجها ثروتمند بودند اما برای نداشتن آزادی از بیچارگان بودند.
کارگردان در چندین سکانس پیامدهای وحشتناک نبودن آزادی را نشان میدهد.
نان یا آزادی؟
قدرت یا آزادی؟
در هر تقابلی آزادی برنده میشود. آزادی نباشد، هیچچیز ارزشی ندارد!
میتوانید روایت تلخ این قبیله را در پادکست چنلبی هم گوش کنید. آقای علی بندری در چهارقسمت، تحت عنوان «عصر وحشت در اوکلاهاما» داستان دردناک قبیلهی اوسیج را تعریف کرده است. (برخلاف فیلم که قاتلان از همان اول نشان داده میشوند، در روایت پادکست چنلبی در انتها هویت قاتلان آشکار میشود.)
#مریم_جعفری_تفرشی