این متن یک نقد تندوتیز نسبت به رفتار زشت یک شبه نویسنده است!
ساعت پنج صبح بیدار شدم، بابا داشت آماده میشد تا برود بیمارستان. طبق عادت گوشی را باز کردم تا سری به ویرگول بزنم که با چند لایک و پیام از کاربری مواجه شدم که دیدن اسمش هم صبح ناخوشم را ناخوشتر کرد؛ مصطفی ارشد! دیدم برای پست «نمیشه فقط کمی انسان باشید.» کامنت بلندبالایی نوشته و یادداشتم را مثلاً تحلیل کرده و انتهای نظرش هم هشتگ مزخرف اسمش را زده است. اولش کمی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم با خونسردی و آرامش بنویسم: سپاس اما شما به جای تحلیل یادداشت من، یادداشتی توضیحی به همراه معذرتخواهی از رفتار زشتتان بنویسید. اما کمی مکث کردم و با خودم گفتم قبل از اینکه انقدر آرام بنویسی دوباره صفحهاش را چک کن. در کمال تعجب دیدم از دیشب ده تا پست جدید گذاشته و پست دزدی داستان من را هم که قبلاً از ترس محدود شدن توسط ویرگول پاک کرده بود، دوباره پست کرده، همان داستانم، بدون جا انداختن واوی و در انتها باز هم هشتگ اسمش: مصطفی ارشد!
داغ کردم! نه به خاطر دزدیاش، نه! به خاطر وقاحت بیحدواندازه این فرد نامحترم. بعد از چند ماه به جای معذرتخواهی و اصلاح خودش، با بیرحمی و رذالتی زایدالوصف آمده برای من کامنت گذاشته آن هم برای پستی که من از درد و رنجم نوشتهام، از اهمیت آدم بودن نوشتهام، از تربیت صحیح و رفتار انسانی نوشتهام. و لابد دقیقاً همان موقع که یادداشت پردرد مرا خوانده با خودِ نادرستش گفته، من هم میتوانم رذل باشم و با پست کردن مجدد داستانش به نام خودم خشمش را بیشتر کنم. خب موفق شدی آقای نامحترم.
بابا گفت: ولش کن، ما خودمون الان صد تا بدبختی و غصه داریم. برای دزدی یه عوضی حرص نخور. مگه همین چند ماه پیش ندزدید، چیز جدیدی نیست که!
گفتم: آره اما مشکل اینجاست که مردک فکر کرده میتونه با نظر دادن در پست احساسی من، احساسات منو درگیر کنه. درسته انقدر سمن دارم که یاسمن توش گمه اما آدم وقیح را سرجاش میشونم!
پدرم از بچگی به من یاد داده که حق گرفتنی است. هیچ وقت نذار کسی حقت رو بخوره. اگه فقط یه چیز رو ازش خوب یاد گرفته باشم همین است. آقای نامحترم مصطفی ارشد، فکر نکن چون در شرایط بدی هستم میگذارم هر غلطی خواستی بکنی، نه یک داستان که تو بگو یک کلمه دزدی ادبی را برنمیتابم. چون اگر جلوی فساد امثال شما را نگیریم پسفردا همه جا را گند برمیدارد. کمااینکه برداشته...
نمیدانم مشکلت چیست؟ اختلال حافظه داری که دوباره کار ناشایست چند ماه قبلت را تکرار میکنی؟! یا واقعاً فراموشی گرفتهای و بعد چند ماه یادداشت کپیهای گوشیات را باز کردهای و رسیدهای به داستان «خون تماشا ندارد، مریم جعفری تفرشی، بگو تا دهنت عادت کند.» و بعد واقعاً فکر کردهای خودت نویسندهاش هستی؟! یا شاید هم عاشق هشتگ اسم و فامیلت هستی، آنقدر که سندرم دست بیقرار داری و پایین هر یادداشت و حتی کامنتی مینویسیاش؟! هر چه هست این کار شما نشان از بیمار بودنتان دارد. به خدا که نویسنده بودن شاخ بودن نیست، این همه کار ریخته که میتوانی با کپی و تقلید در آن موفق شوی. حرمت خودت را که نگه نمیداری، حرمت قلم، ادبیات و نام نویسنده را نگه دار.
این یادداشت پیشگیری از همهگیری یک ویروس در ویرگول است. ویرگول که نظارت و پشتیبانیاش را به خوبی انجام نمیدهد پس من به عنوان یک کاربر و نویسنده وظیفهام را برای پاکسازی انجام میدهم.
فقط عکس بالا را نگاه کنید تا متوجه عمق فاجعه شوید. «آموزش نویسندگی با یک لقمه» یعنی منظورش لقمه حرام است؟! ببینید کار به کجا رسیده که نوشتن و نویسندگی هم آلوده به چنین اشخاصی شده. پستهای دیگرش هم آموزش برای چگونه نویسنده شدن و چگونه بیشتر خواننده داشتن است. خب بنده خدا خواسته عملی راهش را نشان دهد. اما سراغ بد کسی آمده است.
شاید برایتان جالب باشد که این آقا چند ساعت پیش مرا بلاک کرده است و پست دزدی مجددش «نشان حقارتش» را هم پاک کرده است. بنده از چند ماه پیش میتوانستم به راحتی بلاکش کنم اما نکردم و منتظر ماندم تا ببینم حرفی برای گفتن دارد. اما گویا تنها حرف آدم نادرست فرار و بعد بازگشت وقیحانه است.
ببخشید که سرتان را درد آوردم. قصد پست گذاشتن نداشتم اما گاهی بعضی حرفها را باید زد. خدا را چه دیدید شاید همین فردا اسم این آقا را روی کتابی دیدید که داستان من یا دیگری در آن بود یا شاید برای خودشان کلاس نویسندگی بزنند و عدهای ناآگاه استاد صدایش بزنند. وای بر ما و وای بر ادبیات بیچارهمان!
#مریم_جعفری_تفرشی
یادآوری بدیهیات: «هشتگ را پایین یادداشتی میزنند که نویسندهاش باشند!»
««