هر شب قبل از خواب تک تک ارزو هایم را می شمارم و به بغل می گیرم که شاید زمانی که خواب هستم ستاره ها بیایند و یکی از انها را براورده کنند و صبح ان شب که بیدار می شوم برای رسیدن به همان ارزو ها راه ها و مسیر های را طی میکنم که مرا قدم به قدم به مقصدارزوهایم نزدیک و نزدیک تر میکند اگرچه شاید قدم هایم کوچک باشد اما پشت همان قدم های کوچک دختری استوار است که وقتی اراده کند،تمام ملائک و فرشتگان و حتی رنگین کمان ها به هم می پیوند تا از همان قدم های کوچک دنیا بزرگ بسازند و میبینم بامدادی که همان دختر با قدم های کوچک اما محکم به تک تک ارزوهایش می رسد
حتی اگر کوه غرور جلویش را بگیرد و ابر مهر الود بر سرش ببارد اون هیچگاه ناامید نمیشود
چون آن دختر منم.
نوشته از : مهرسا موسوی