مهرشاد هستم
مهرشاد هستم
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

یاد گرفتیم، فرار نکنیم

اول روشن کنم این داستان واقعی، بخشی از زندگی بنده است.

مهرشاد هستم والان طراح گرافیک و مشاور تبلیغات و فیلم ساز.

در کل دوران تحصیل به غیر از دانشگاه زیاد درس خوان نبودم و فقط در دوران راهنمایی تو درس علوم عالی بودم.

داستان از اینجا شروع میشه

یه روزی که به امتحانات ثلث نزدیک بودیم یکی از بچه های مدرسه اومد سراغ من؛ البته سراغ خود من که نخیر، سراغ دفتر فوق العاده علوم من که در زمان خودش یکی از کارای هنریم بود. جزوه ای مزین به دست خط عالی با سه رنگ خودکار و خط کشی های مرتب و تمامی عکس ها طراحی شده از کتاب ...

خیلی سریع دوستم رفت سراغ گرفتن دفتر علومم، منم مثل خودش سریع گفتم نه!

ابوی گرام (پدرم رو میگم) که شاهد این گفتگو کوتاه بود، برخوردی از جنس مدیریت آن زمانکرد و یک سیلی آب دار نثار بنده کرد و بعدش رفت رو منبر که پسر جان چرا دفترتو ندادی؟ اگر معلمت هم مثل تو بخیل بود، الان تو این دفتر رو نداشتی!

از لای و لوی سوت گوشم این جمله عمیقا در ذهنم نشست " ذکات علم، به نشر علم است"

هنوز در عجبم آدمی که این قدر منطقی میتونست حرف بزنه چرا سیلی اولین گزینه اش بود!!!

حالا بماند که من در کل سال های تحصیلات عالیه و دوران حرفه ای کارم، هر کی ازم سوال میکرد این جمله سوت وار میامد سراغم و منم در راستای تحقق این جمله همچون سربازی در نشر علمم کوشا بودم. یعنی یه جور بود که اگر یکی ازم میپرسید چرا ...؟ این وظیفه میامد سراغم و بدبخت توبه کار میشد از سوالش

چند سال پیش به دلایل محکمی از تهران کوچ کردم تا در یکی از شهرهای شمالی به همراه خانواده چهار نفره خودم زندگی کنم. با ورودم به شهر جدید در راستای تحقق "ذکات علم" یک دفتر تبلیغاتی باز کردم. در روزهای اول در خیل جمعیتی که آمده بودند یک طراح گرافیک تهرانی را ببینند، جوانی خوش پوش و امروزی به سراغم اومد که سوال اصلی را پرسید: چگونه یک تبلیغ خوب داشته باشیم؟

القصه، براتون همه چیزایی که به اون گفتم رو نگم که حوصله تون سر میره ولی باکمی اغراق دیگه مونده بود جلوش بالا بیارم 20سال معلومات دانش تبلیغات را. طفلکی برای شنیدن جواب سوالش که شاید خودش هم نمیدونست اینقدر مهمه، 6 ساعت پای صحبت های من نشست. دوستی ما شکل گرفت و تا مدت ها سوال خوب ها را از من میپرسید و هر بار حواشی نصف روز برای پاسخ همراه من بود. یواش یواش تعالی جمله ابوی را به گونه ای در رشد آن جوان می دیدم.

اما روزی اون رفت و دیگر نیامد

جویا شدم فهمیدم برای گفته های من که همچون اکسیری به او میدادم، دکان و دستگاه راه انداخته است و به قول مردم، برای خودش کسی شده!

حرف آخر

من همچنان گوشم سوت میکشه وقتی کسی سوال خوبی ازم بپرسه؛ ولی بعدش فکر میکنم اینم میره تو افق؟

فکاهی: جدیدا شنیدم افق میخواد ازم شکایت کنه به علت فرستادن آدم های زیادی در افق

بازم از خودم میگم

افقی که عرض کردم
افقی که عرض کردم

این مطالب هم مرتبط با این داستان هست

راهنمای کمپین تبلیغاتی موفق

داستان من و دوستم و کمی لوگو

چرا برای طراحی گرافیک بریف لازم دارید؟

در تبلیغات “اولین فلان چیز دنیا” نباشید!

لوگو چیست و چرا اهمیت دارد؟


مهرشاد عیوضی فرطراح گرافیکدانش تبلیغاتمهرشادذکات علم
طراح گرافیک ، مشاور تبلیغات ، فیلم ساز. در مورد تبلیغات و گرافیک می نویسم. http://zawie.am/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید