ویرگول
ورودثبت نام
مَِهدی
مَِهدی
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

ساندویچ فلافل زیر یک پتوی کلفت

آدمی که زیادی از دست داده باشد، لحظه های خوب زندگی اش در ترس دوباره از دست دادن حرام می شود. بعد از اینکه یک دوست خوب، به طرز غیرقابل باوری عوض می شود و احساس می کنی که دیگر او را نمی شناسی، نگاهت به دوست های خوب دیگری که هنوز آنها را کنار خودت داری، دچار تلاطم می شود. بعضی وقتها در یک آخر شب سرد، ساعت دوازده و بیست دقیقه، زیر یک پتوی کلفت، به این فکر می کنی که نکند فلانی یکهو تغییر کند. یکهو دیگر ساندویچ فلافل دوست نداشته باشد و دیگر نخواهد با من وقت بگذراند. شوخی هایم برایش بی مزه باشند، یا رفتارش آنقدر سخیف و سطحی شده باشد که دیگر کنارش قدم برداشتن را نوعی کسر شان بدانم.
بعد از اینکه طوطی دوست داشتنی ات را خواهرزاده هشت ساله ات با دست های کوچکش خفه کرد و بال هایش را کند، حتا فرصت فکر کردن به خریدن دوباره یک طوطی را از خودت خواهی گرفت. چرا که این کار، نه تنها ممکن است دردی را تسکین ندهد، بلکه دردی کهنه را مثل ضربات سوزن چرخ خیاطی، هربار که طوطی جدیدت چیزی بگوید به قلبت فرو می کند.
کمتر پیش می آید که وقتی از یک رابطه سمی بیرون می آییم به خودمان بگوییم «آن آدم، آدم من نبود.» عوضش می گوییم: «دیگر هیچ آدمی ارزش اعتماد کردن ندارد.»
شاید انسانی ترین کاری که می توانیم برای آدم بغل دستی مان بکنیم این باشد، که از وارد کردن زخم هایی بدون تاریخ مصرف و خاطره محور به او خودداری کنیم.
اگر قرار است کسی را ترک کنیم، شاید بهتر باشد قبل از رفتن و بستن در، ده دقیقه را صرف این کنیم که به او بفهمانیم، رفتن ما به خاطر ابروی های کم پشت یا دندان های آسیاب خرابش نیست.
و همینطور به خاطر ذات بی وفای آدمها هم نیست. که دنیا هنوز هم خورشید و ماهش توی آسمان است، و هشت میلیارد آدم دیگر روی زمین هست که هنوز هم می شود لای آنها آدمی قابل اعتماد و دوست داشتنی پیدا کرد.

دوست داشتنیرابطه سمیدوسترابطهدرد
قبرستان نوشته‌های عُریان من.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید