دلم برای بغل شدن، بدجوری تنگ شده. آدمهای دور و برم خیلی اهل این قرتی بازی ها نیستند. خیلی بغل کردنی هم نیستند. حالا چه می شود که یک آدمی بغل کردنی می شود و یکی دیگر نه؟
راستش ظاهر طرف خیلی تاثیر دارد اما بعضی ها روحشان بغل کردنی است. یعنی دوست داری کالبدشان را بشکافی روح نرم و پاکشان را از آن داخل در بیاوری و داخل حلقه ی دستهایت فشارش بدهی تا بترکد و بپاشد به دیوار.
یک چیز خوبی که بین جمع ما از نمیدانم چند سال پیش جا افتاده همین «بغل» است.
فارغ از سن و سال تا همدیگر را می بینیم بعد از سلام بغل است. امیدوارم همینطور بماند. چهل ساله ای نمی شناسم که رفقایش را بغل کند. متاسفانه آنها درگیر بزرگی شده اند. به گمان خودشان بزرگ شده اند و این دست مسخره بازی ها دیگر از سن و سال آنها گذشته. حالا وقت آن است که آدم تو جامعه سفت و چغر و سنگین سلام دهد. طوری که تا ده متر از هر طرف، هر بچه ای به خودش بشاشد.
بعضی ها خیلی با بغل غریبه اند. انگار در همان کودکی به اندازه کافی بغل نشده اند. یک بار خواستم سید را بعد فوتبال و خسته نباشید ها بغل کنم. بنده خدا از این کار من ترسید. نمیدانم، شاید اگر سیاستمدار ها هم همدیگر را بغل می کردند الان اوضاعمان این نبود. مثلن پیش خودتان فکر کنید، اگر آقای ترامپ، فقط و فقط یک بار آقای روحانی را بغل کرده بود آنوقت چطور دلش می آمد هی تحریم بریزد رو سر ما؟!
یا اگر جهان «ولادیمر پوتین» را مجبور کند «ولادیمر زلنسکی» را بغل کند، خدا را چه دیدی؟ شاید یک ماچ بزرگ هم از صورت او برداشت. و بعدش همه سرباز ها رفتند خانه شان.
افسوس که این روزها جمع ما دچار تشنج و ازهم گسیختگی و دوری است. و فعلن خبری از بغل های گرم و نرم و پر فشار نیست.