مهارتی به نام انتخابکردن
سیدپارسا قزوینی، ورودی ۹۸ مهندسی مکانیک
گفتند چند خطی بنویسم در باب اینکه چرا مکانیکی شدم و چرا احساس پشیمانی میکنم. صحبت دربارۀ اولی که حسبحال میخواهد و این اندک لغات کافی نیستند؛ لکن باید یاد کنم از روزگاری نهچندان دور که هنوز سرخوش از چندین عدد دو رقمی بودم و «این را دوست دارم و آن را دوست ندارمگویان» دفترچۀ انتخابرشته پر میکردم! غافل از اینکه اصلاً نمیدانم این یا آن چیستند و یا دوستداشتن رشته اصلاً یعنی چه! خوب یا بد، درست یا غلط، نتیجۀ 18 سال تحصیل شده بود تعدادی عبارات کلی و عموماً بهدردنخور و نبودِ مهارتی که سخت نیازمندش بودم، یعنی تصمیمگیری. و مشخص نیست که بدون وجود این مهارت چگونه باید تصمیم میگرفتم. همین هم شد؛ با ذکر من شیمی دوست دارم (که از حق نگذریم واقعاً دوست دارم!) م. شیمی (مهندسی شیمی) را هدف گرفتم؛ اما از آنجا که بالأخره زشت است که با این رتبه! کامپیوتر و برق نمیروی، دیگر م. شیمی هم نرو و از جایی که «بابا اینا 90 درصدشون مثل همه»، مکانیکی شدم. اگر در دور و اطرافتان چرخی بزنید، میبینید بقیه هم چندان تفاوتی با من نداشتند. اما اصل قصهای که میخواهم برایتان تعریف کنم، از اینجا به بعد است.
چرا پشیمانم؟ اصلاً پشیمانم؟ سوال سختی است. دو سالی از آن روزگار گذشته و من دیگر آن پارسای سابق نیستم؛ بیشتر خواندهام، بیشتر دیدهام، بیشتر تجربه کردهام و از همه مهمتر، بیشتر اندیشیدهام. اگر در تابستان سال 98 سؤالم «مکانیک یا م. شیمی» بود، در تابستان 1400 سؤالم از جنس هدف زندگی است و اصل سؤال هم همین است. هر سؤال دیگری فرعی است. باید به اصل پرداخت. تکلیفتان با خودتان که مشخص شد، دیگر بقیۀ تصمیمات سادهاند. اپلای بکنم یا نکنم، فلانجا کارآموزی بروم یا نروم، بَهمان درس را بگیرم یا نگیرم، همه و همه سؤالات فرعیاند. رسیدن به جواب این سؤال اصلی، هم طول میکشد و هم همتی والا میطلبد. در این دو سال، دریافتم هیچوقت برای پرداختن به این سؤال دیر نیست. بله، اگر دو سال پیش میدانستم به چه علاقه دارم و چه کار میخواهم بکنم، قطعاً نه مکانیک بودم و نه شریف؛ اما قطعاً من هم دیگر این پارسا نبودم.
حالا مگر مکانیک رشتۀ بدی است؟ اصلاً! خیلی هم رشتۀ خوب و جذابی است. چندی پیش که یکی از همین تازهکنکوردادهها در دوگانۀ برق-مکانیک گیر کرده بود، (که این هم از آن عجایب روزگار است، به مدد استعدادشناسی درست دانشآموزان! از کدهای پشتسرهم گرفته تا مدارِ نمیدانمچی و گیربکس و شافت و ... جزو علایقش است؛ تازه اگر دو سال بعد نفهمد که اصلاً دنبال شناخت ایسمها و حل تورم و ... است) برایش از جذابیتها و اهمیت مکانیک میگفتم و درستش هم همین است. چه کسی گفته وقتی رشتهای را دوست نداری، باید تخریبش کنی و بدش را بگویی؟ شاید مناسب «تو» نباشد. «تو» را که بشناسی، آن وقت رشتۀ مرتبط با آن را هم میابی و چقدر این چهار سال با تمامی مشغلههایش فرصت مناسبی برای شناخت این «تو» است. خطاب نهاییام به آنهایی است که یا نمیدانند چرا مکانیک آمدهاند یا با علاقه نیامدهاند؛ فرصت را دریابید، این تو را بشناسید، اطرافتان را بشناسید و هرگز از تغییر نترسید!