ساعت پنج صبح رسیدم؛ این اولین برخورد من با اتاق ۳۰۱ بود (اینکه با کلی وسیله سه طبقه از پلهها بالا بروی، خودش یه داستان مفصل است که از آن میگذریم). وقتی درِ اتاق را باز کردم، فضایی را دیدم که قرار بود چند سال از عمرم را داخل آن بگذرانم، رشد کنم و تغییر کنم.
من چون قبلاً سابقۀ زندگی با این رویه را داشتم، زندگی خوابگاهی برایم با سختی آغاز نشد و اگر برای شما سخت آغاز شده، صبور باشید؛ این دوران موقت است و بهزودی به پایان میرسد. معاشرت هرروزه با دوستان، کلکلهای بیمورد، بحث و جدلهایی که در نهایت به قهقهه ختم میشدند، فوتبالهایی که بهخاطرشان تا دو روز از روی زمین پوست تخمه جمع میکردیم، بازیهای مافیایی که باعث میشد دوستان درونگرا وارد جمع بشوند و چهبسا متحیرمان هم بکنند، همه و همه باعث رشد شدند.
اتاق ۳۰۱ شروع دوران جدید من بود. در محیط این اتاقهاست که دانشآموز به دانشجو تبدیل میشود، یاد میگیرد مسئولیتپذیر باشد، اگر اشتباهی کرد تاوانش را خودش بدهد، اگر خصومتی ایجاد شد خودش آن را برطرف کند و یاد میگیرد چگونه باید با افراد مختلف با شخصیتهای متفاوت ارتباط بگیرد.
از درسخواندن در خوابگاه هم که برایتان نگویم! اینکه دوستت درس یک ترم استاد را در چند ساعت برایت تفهیم میکند، به این دلیل نیست که به آن استاد مشکلی وارد است؛ بلکه به این دلیل است که رفیق حرف رفیق را خیلی راحتتر میفهمد. نوع ادبیات میتواند تلخیص زیادی بهوجود بیاورد!
در انتها اضافه کنم که اگر بتوانیم سازگار شویم، بعضی اوقات از خواستههایمان بهخاطر دیگری بگذریم و رفاقت را به خودخواهی ترجیح دهیم، فضای صمیمانۀ ایجادشده، خوابگاه را به بهشت گمشدۀ ما تبدیل میکند. فضایی که بساط رشد علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسیمان را فراهم و ما را آمادۀ ورود به جامعۀ واقعی و تعامل با آن میکند.