به گمانم قبل از ورود به خوابگاه هم برایت قابل حدس بود که هفتمین همنشین شش پسر در یک اتاق، شیطان است. پس، از همین حالا خود را آمادۀ نبرد با آلارمهای صبحگاهی دوستان، ترابایتها فیلم و سریال در دسترس، کوه ظرفهای نشسته و کپکهای ناشناخته کن. اگر متن قبلی را خواندید و گمان بردید عنوان آن درست و خوابگاه دختران سرزمین عجایب است، پس روحیۀ مناسب برای ورود به خوابگاه پسران را ندارید! در این برهه از زندگی، مانند هر زمان دیگری به تعدادی همراه نیاز داری. اشتباه نکن، این همراهان نباید همیشه مانند مادری مهربان به تو راه و روش درست را بیاموزند؛ بلکه گاهی نیازمند تعدادی شریک جرم هستی که از عذاب وجدانت بکاهند. شاید برایت سؤال شود اصلاً زندگی در خوابگاه چرا باید به شما عذاب وجدان بدهد؟ باید بگویم در دنیای امروزه که اسوههای مجازی، زندگیهایی برنامهریزیشده، منظم و پربازده دارند، زندگی خوابگاهی برای ما جماعت سستعنصر (دور از جان شما!) سرشار از عذاب وجدان است. بدین صورت که بعد از خواندن کتاب «باشگاه پنج صبحیها»، چهار صبح به خواب فرو میروید. هشدارهای صبحگاهی گوشی خود را که خبر از کلاس هشت صبح میدهند، نادیده میگیرید و ساعت یک بعد از ظهر از خواب برمیخیزید. در نهایت هم انتهای ترم میگویید از ترم بعد، تکتک کلاسها را شرکت میکنم. حال فرض کنید این چرخۀ تکرارشوندۀ فلاکتبار را با یک هماتاقی بگذرانید که پابهپای شما و گهگاه جلوتر از شما، برنامۀ زندگی خود را فدای لذتبردن از زمان حال میکند.
اگر مانند من خوششانس باشید، زمانی که وارد اتاق میشوید، هماتاقیهایی را مییابید که نهتنها پابهپای شما برنامۀ خواب جنگزدگان را دنبال میکنند، بلکه در ساعات بیداری خود نیز همراه همیشگی شما هستند. در روزهای عادی با یکدیگر به تفریح، بازی و سفر خواهید پرداخت و در روزهای غم، اندوه و مریضی (مجدداً دور از جانتان!) دایهای دلسوز بر مصائب یکدیگر خواهید بود. زندگی خوابگاهی هم از این دست روزهای سخت کم ندارد، ناسلامتی مستقل شدهاید. در این استقلال نیز مانند روزهای ابتدایی استقلال هر کشوری، با توطئههای داخلی، هجوم بیگانگان و کمبود منابع روبهرو خواهید شد.
حال شاید بپرسید توطئههای داخلی؟! بله، توطئه در کار است. نفس شما همانند دربار قاجار، هر از گاهی تصمیم به فروش ممالک خود میگیرد. کلاسهای صبح را میپیچاند، ظرفها را نمیشوید، به فکر سلامتی خود نیست، به درسخواندن نمیپردازد و هزار مورد دیگر که قادر به بیان آنها نیستم. از توطئههای داخلی نفس امارهتان که بگذریم، به هجوم بیگانگان میرسیم. در این مورد باید مهارت «نه!» گفتن را خوب بیاموزید که خدایی نکرده فردایی دیگر، از کردۀ خود پشیمان نشوید. اما اگر بزرگترین بحران خوابگاهیبودن را از خود خوابگاهیها بپرسید، با جواب کمبود منابع مواجه خواهید شد. البته اینکه منابع چیست و چرا کم است، برای هرکس فرق میکند. برای بعضی از ما (آنهایی که ریچکید نیستند!) غذاست در روزهای تعطیل! در روزهای تعطیل که از نعمت غذای سلف محرومیم، بهاجبار به مهارتهای آشپزی خود رو میآوریم. البته آشپزی که نه، کیمیاگری! مواد مورد نیاز را که هیچ ربطی به هم ندارند، درون ماهیتابه با روغن تفت میدهیم و منتظر طلای مقصود میمانیم که حقیقتاً نسبت به غذای سلف، از کیفیت بهتری برخوردار است. اما فکر نکنید که همواره زمان و انرژی لازم برای غذادرستکردن را دارید، پس لطفاً غذا را رزرو کنید! از خندق بلا که بگذریم، بزرگترین منبعی که کمبود آن شما را اذیت میکند، دلبستگیتان به استعمارگران سابقتان است. نبود خانواده در کنارتان، یکی از عواملی است که غروب جمعه را بیش از پیش برایتان حزنانگیز میکند.
حال سؤال اینجاست که در این گمگشتهکشتی، نوح کشتیبان کیست؟ هماتاقیهایتان؛ همانهایی که در انواع و اقسام امور خارج از شأن انسان همراهیتان میکنند، اگر شما را مغروق در منجلاب توطئههای دربار قاجارتان ببینند، با زبانی دوستانه و ناسزاهایی دلنشین، شما را به صراط مستقیم هدایت میکنند. شدیداً توصیه میشود در غروبهای جمعه که اتاق به لشکر شکستخورده شباهت دارد، شال و کلاه کنید و با دوستان به هرجا که دلتان خواست بروید. با همراهان مناسب، غمهایتان یادتان خواهد رفت و ساندویچ کثیف در میدان آزادی لذتی بالاتر از مجللترین رستورانهای تهران را خواهد داشت. همانطور که «مارگوت بیکل»، شاعر آلمانی نیز میگوید: «تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمیدهد، از شادی لبخند بهره میتواند داشت. آنکه جای کافی برای دیگران دارد؛ صمیمانهتر میتواند با دیگران بخندد و با دیگران بگرید». در نهایت بنا به تجربۀ شخصی به شما میگویم که به دور از مشاجره و دلخوری، دوران خوابگاه خود را با حال خوش بگذرانید که بهزودی دلتنگ آن خواهید شد.