ویرگول
ورودثبت نام
انجمن علمی دانشکدۀ مکانیک شریف (محور)
انجمن علمی دانشکدۀ مکانیک شریف (محور)
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

بازگشت با یلدای هزار و چهارصد

گزارش جشن یلدای دانشکدۀ مکانیک، دی‌ماه ۱۴۰۰

سیدعلیرضا موسوی‌زاده، ورودی ۹۸ مهندسی مکانیک

صبح دوشنبه بود؛ اواسط دی‌ماه. پس از مدت‌ها قصد کردم به تهران بروم. وقتی به تهران رسیدم، یکی از دوستان زحمت کشید و مرا به خانه رساند. پس از تعویض لباس و نفسی چاق‌کردن، اینترنت ‌موبایل را روشن کردم تا در کلاس ساعت ۹ صبح شرکت کنم. به محض روشن‌کردن ‌اینترنت، پیام «سلام کلاس امروز تشکیل نمی‌شود» بالای صفحۀ‌ گوشی‌ام نقش بست. فکر کنم در آن‌ لحظه بهترین ‌خبر ممکن بود. با آسایش ‌خیال و فراغ ‌بال، راهی دانشگاه شدم. پس از چند دقیقه پیاده‌روی به دانشکده و سپس به دفتر محور رسیدم؛ البته محور که چه عرض کنم، متروکه‌ای بیش نبود. وسیله‌ها هرکدام در گوشه‌ای رها شده‌ بودند و آشغال‌ها همین‌طوری پخش‌ و‌ پلا از در ‌و دیوار آویزان بودند. در میان آن ‌اوضاع درهم، صندلی‌ای یافتم و نشستم. قرار بود بچه‌ها یکی‌یکی به من و محور متروکه ملحق شوند تا آماده شویم.

تقریباً هیچ‌چیز آماده نبود، ولی گفته ‌بودیم تا یکشنبۀ هفتۀ بعد جشنی برای بچه‌ها ترتیب می‌دهیم. همان‌طور که بچه‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسیدند، هیاهو و سر و صدا در محور نیز افزایش پیدا می‌کرد. هرکسی که از راه می‌رسید، در میان انبوه آشفتگی‌ها جایی برای نشستن پیدا می‌کرد و بر صندلی خویش تکیه می‌زد. در همان ابتدا تصمیم گرفتیم که علاوه بر کارهای جشن، سر و سامانی به فضای ‌محور نیز بدهیم.

در ابتدا بزرگترین معضلمان محل نصب پردۀ پروژکتور بود. با مشخص‌شدن این مسئلۀ فوق‌حیاتی همگی با هم یاعلی گفتیم و تمیزکاری آغاز شد. هرکسی که از راه می‌رسید، گوشه‌ای از کار را می‌گرفت؛ یکی کمدها را جابه‌جا می‌کرد، یکی مشغول جابه‌جایی کتاب‌ها بود، دیگری داشت تمیزکاری می‌کرد و ... . بعد از چیزی حدود دو روز متوالی کار بی‌وقفه، محور اندکی به آن مأمن‌ قبلی شبیه‌تر شد. گویا حضور بچه‌ها شوک دوباره‌ای به این قلب یخی وارد کرده‌ بود!

در کنار تمیزکاری‌های محور، یک تیم مافوق‌حرفه‌ای، به‌صورت ضرب‌العجلی شروع به انجام کارهای جشن کرد؛ تیمی که اعضای آن کاملاً خودجوش پای کار آمده بودند و گویا عهد کرده‌ بودند تا پای ‌جان برای اینکه جشن یلدایمان بهترین باشد، تلاش کنند. در همان روزهای ‌ابتداییِ حضور من در محور، تکلیف مسئولان بخش‌های‌ مختلف جشن مشخص گردید. با حضور انقلابی مسئولان ‌جشن و با تشکیل گروه‌های مختلف تلگرامی، جبهه‌های نبرد علیه دشمن، تشکیل و تجهیز شدند!

راستش را بخواهید آن ‌روزها، پس از چیزی حدود دو سال، محور دوباره جان گرفته ‌بود. جایی که در هر گوشه‌ای از آن می‌توانستی کاری کاملاً جداگانه و مستقل را مشاهده کنی؛ یکی در گوشه‌ای درس می‌خواند، یکی مشغول تهیۀ کلیپ جشن بود، دیگری داشت مسابقه‌‌ها را سر و سامان می‌داد، در یک گوشه چندین تن مشغول طراحی و ساخت دکور بودند و در گوشه‌ای دیگر اعضای گروه موسیقی مشغول نواختن و خواندن بودند؛ گه‌گاهی نیز یک کنسرت سرپایی برایمان بنا می‌کردند و با آن‌ها همنوا می‌شدیم تا خونی تازه در رگ‌هایمان جریان پیدا کند.

در این ‌میان ناگفته نمانَد که به هیچ وجه از کلاس‌ها و تمرین‌هایمان نیز غافل نمی‌شدیم. گاهی در اوج شور و فعالیت، در حال رسیدن به ددلاین تمرین بودیم. کلاس‌های استادان و حل تمرین را نیز دنبال می‌کردیم؛ تا حدی که برخی از آن‌ها را نیز با بازکردن میکروفون و وبکم، در شور و حالمان شریک می‌کردیم. جا دارد تشکری کنیم از دوستان شورای صنفی و شورای مرکزی محور که علاوه بر کمک در جشن، در این آشفته‌بازار فعالیت‌های پیش از جشن، وبینارهای معرفی سبد‌های کارشناسی را نیز به بهترین وجه برگزار کردند. اما بی‌تردید، نقطۀ عطف فعالیت‌های درسی‌مان در این مدت، پروژۀ دکتر دورعلی بود. پروژه‌ای که چند نفر از مسئولان اجرایی جشن درگیر آن بودند. با اینکه برای تمدید این پروژه به هر دری زدیم، اما تمدید نشد تا به ما این درس را بدهد که حتی در بدترین شرایط زندگی نیز لازم است بر سر وظایف و قول‌هایمان استوار بمانیم! از احوال و اوصافمان در آن شب نیز همین بس که مسئول حراست، درهای‌ دانشکده را قفل کرده و خوابیده بود و ما همچنان در حال نوشتن پروژه بودیم!

با تمام سختی‌ها و آسانی‌ها، هر چه بود گذشت و به روز جشن رسیدیم. استرس و بی‌اعصابی در کادر جشن موج می‌زد. هرچند که بالغ بر ۹۰ درصد ما تجربۀ برگزاری جشن حضوری را نداشتیم، اما در کنار همۀ استرس‌ها نسبت به توانایی‌های یکدیگر اطمینان کامل داشتیم. پس از اینکه چینش دکور جشن به اتمام رسید، کم‌کم دانشجوها در حال ورود به سالن بودند. هرکس پس از اینکه ماسک مزیّن به نشان محور را دریافت می‌کرد و تبش سنجیده می‌شد، می‌توانست وارد سالن شود. ساعت حدود ۴:۱۵ بود که با پخش قرآن، جشن به‌صورت رسمی آغاز شد. برنامه‌ها یکی پس از دیگری، به‌خوبی اجرا می‌شدند. هر چه از شروع جشن می‌‌گذشت، از استرس کادر اجرایی کم می‌شد و این استرس، جای خود را به اطمینان خاطر و رضایت می‌داد. با پایان‌یافتن جشن نیز استرس‌ها به کلی از بین رفته بود و دیگر به‌راحتی می‌شد لبخند رضایت را روی لب‌های بچه‌ها احساس کرد.

بعد از اتمام برنامه‌های جشن و با پراکنده‌شدن کادر اجرایی، گویی دوباره روح و جان از کالبد محور گرفته ‌شد و به همان اتاق سرد و بی‌روح قبل تبدیل شد. در اثنای این جشن، خاطرات تلخ و شیرین زیادی برای همۀ ما رقم خورد؛ اما چیزی که به‌وضوح احساس می‌کردیم، حسرت ازدست‌دادن حدود دو سال از زندگی‌هایمان، بدون تجربه‌کردن این لحظات خوش بود. امید است با گام‌برداشتن به سوی حضوری‌شدن دانشگاه و کاهش کرونا بتوانیم دوباره به آغوش گرم و صمیمی دوستانمان برگردیم و از فعالیت‌کردن و بودن در کنار آن‌ها لذت ببریم.

خمشمحور۲۹شماره۳سیدعلیرضا موسوی‌زاده
صفحۀ نوشته‌های رسانه‌ای گروه محور - تأسیس ۱۳۷۲ - «محورِ فعالیت‌های دانشجویی دانشکدۀ مکانیک»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید