فاطمه مظفر، ورودی ۹۶ مهندسی مکانیک
یادمه وقتی اولین ترم دانشگاه شروع شد، فکر میکردم که باید مثل سالهای قبل از کنکور همه زندگیم رو وقف درس و دانشگاه کنم تا به هدفی که مدنظرم هست برسم. هفتههای اول و حتی ماههای اول این نظریه برام قابل اجرا بود و حتی بسیار جذاب و مؤثر! ولی در پایانِ ترم نتایجی گرفتم که خلاف انتظارم بود. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که حتما باز هم بازیگوشی کردم که به نتیجهی مورد نظرم نرسیدم و ترم بعد بیشتر از ترم قبل این روند رو پیش گرفتم؛ بهتر که نشد هیچ بدتر هم شد.
پس مشکل کجا بود، مشکل کجاست؟
تلاش لازم رو انجام داده بودم اما نتیجه بدتر از قبل شده بود. اینجا بود که به خودم گفتم روند کار رو باید عوض کنم و مسیری غیر از این انتخاب کنم؛ تفریح کنم، کار کنم و در کنار هدف اصلیم یعنی زندگیکردن درس بخونم. هدف اصلی این متن تأثیرهاییه که کارکردن روی درس من گذاشت. بخاطرِ همین، موارد دیگه رو کنار میذارم و به بخشی از حاصل این همه فکر برای اینکه «چرا چیزی که باید رو بدست نیاوردم» میپردازم.
من به این نتیجه رسیدم که لازم نیست کار عجیبی انجام بدم و کاری پیدا کنم که در اون پول زیادی بهم بدن. صِرف همین که در جایی در ساعات معینی حضور داشته باشم و اندک حقوقی بگیرم استارت خوبیه برای آینده. پس به اولین و نزدیکترین آموزشگاه که نزدیک خونمون دیدم زنگ زدم و پرسیدم که به معلم ریاضی احتیاج دارند یا خیر؟ که با جواب مثبت مدیر آموزشگاه روبهرو و بلافاصله بعد از مراجعه به آموزشگاه مشغول به کار شدم. اوایل کار استرس این که این فعالیت باعث نشه بیخیال درس شم تقریباً تماموقت با من بود. اما یک ترم این روند رو ادامه دادم، بدون گوشدادن به صدای درون که کم هم اذیتکننده نبود. ولی نکتهی جالب داستان وقتی بود که آخر ترم نتیجهای متفاوتتر از ترمهای قبل حاصل شد؛ نتیجهی خیلی بهتر.
چرا باید نتیجه متفاوت باشد؟ آن هم نتیجهای بهتر؟
من کدوم اشتباه رو درست کرده بودم یا چه راه جدیدی رو در پیش گرفته بودم؟ بله درسته، من یک معلم شده بودم و به بچهها درس میدادم. یعنی ایراد میگرفتم، مسائل رو از دید یک معلم حل میکردم و توضیح میدادم و وقتی بچهها در مسائل مختلف درسی دچار مشکل میشدن من سعی میکردم مسائل رو گرهگشایی کنم و در پیشِ روی دانشآموزان راهحل بذارم. همینطور یاد گرفته بودم زمان رو مدیریت کنم، یاد گرفته بودم که برای هر کاری زمانی مشخص تعیین کنم و هر کار رو در تایم لازم و مشخصشده به بهترین نحو انجام بدم، چون میدونستم خیلی وقت جبران ندارم. (صرفهجویی در زمان و جلوگیری از دوباره کاری)
حالا چه ربطی به درس دانشگاه داره؟
برای من ربطش این هست که من در درسخوندن برای خودم و رشتهی خودم دیگه یک دانشجو و صرفا یک مطالعهکننده نیستم. من یادگرفتهام و تمرین کردم که به خطبهخط کتابی که میخونم و به تکتک تمرینهایی که حل میکنم به دید یک استاد و یک طراح نگاه کنم، پس میتونم سوالها رو هم از دید یک جویندهی دانش و هم از دید یک طراح سوال حل کنم. من دید قبلی خودم رو همچنان دارم و یک دید نو و دریچهی جدید برای خودم پیدا کردم که به مسائل از زوایهی دیگهای نگاه کنم، درسخوندن دیگه زمان کمتری رو از من بگیره - چیزی که خیلی از شما دنبالش هستید - و نتیجهی بهتری رو هم بگیرم. من اگر در طی ترمها دچار مشکلات مرتبط به درس بشم، نه صرفاً نمره، تمرین کردم که برای نجات خودم از شرایطی که پیش اومده راهحلی پیدا کنم و به خودم مشاوره بدم و مشکل رو حل کنم. برای من بهعنوان نویسندهی این متن و دانشجویی که در کلاسهای درس بهعنوان معلم و مشاور حضور پیدا کرده میتونم بگم یکی از بهترین تجربیات زندگیم بود و خوشحالکننده است که به صدای ناامیدکننده درونم گوش نکردم!
یعنی منظورت اینه ما هم به سراغ این کار بریم؟
جواب من اینه که نمیشه برای همه نسخهی یکسان پیچید. شاید شما به تدریس علاقه نداشته باشید؛ اما اگه دارید، حتما پیگیرش باشید و روزهای زیادی هم لازم نیست بهش اختصاص بدید. اگه کار دیگهای مدنظر دارید هم همینطور. سراغش برید. تدریسکردن تنها راه نیست. شما هر کاری که به دنبالش برید، هم اندک حقوقتون مایهی دلگرمی شماست که روحیتون رو خوب میکنه و هم اینکه تأثیر مثبت خودش رو میذاره. خیلی وقتها اون کار ذهن شما رو آزاد میکنه، باعث میشه برای مدتی آرامش پیدا کنید و بعد به کارهای دانشگاه برسید. بهتون کمک میکنه زمانتون رو مدیریت کنید و زندگی کنید. درسخوندن بخشی از زندگی شماست، نه همش. من صرفاً پیشنهادم اینه که هر کاری که حالتون رو خوب میکنه انجام بدین و یادتون نره که حد اعتدال رو رعایت کنید که نه درستون صدمه ببینه و نه علایق غیردرسیتون.