روایتی از جامعۀدانشجویی
سیدپارسا قزوینی، ورودی ۹۸ مهندسی مکانیک
پردۀ اول:
سوار تاکسی میشوم. راننده میپرسد: «دانشگاه شریف میری؟» تأیید میکنم. به مسیر ادامه میدهد اما مشخص است میخواهد حرفی بزند. پس از چند دقیقه میگوید: «یه چیزی بگم بهت برنمیخوره؟» با تعجب میگویم: «بفرمایید.» - «شما شریفیها خیلی به درد نخورین. کلی درس میخونین میاین شریف بعد دوباره کلی درس میخونین بعدشم که میرین. کلاً خیرتون به بقیه نمیرسه. یه رفیق داشتم...»
پردۀ دوم:
در لابی دانشکدۀ برق منتظر کسی بودم که ناگهان چشمم به چند دوست خورد. سلام و علیکی کردم که دوستِ دیگر هم رسید. - «وای دیدی استاد چی کار کرد؟ ... نمودار نزد! ... من برم امشب ددلاین دارم...» خداحافظی کردم و از جمع جدا شدم.
شاید بتوان هزاران پرده از این روایتها نوشت. روایتهایی از آنچه دیواری آهنین بین ساکنین خیابان آزادی و بیرونش کشیده است. نمیدانم چقدر خارج از جمعهای شریفی دربارۀ شریف صحبت کردهاید. کلیدواژههای درس و اپلای در این قبیل صحبتها بسیار تکرار میشوند. راستش قبل از اینکه شریف بیایم، تصورم همین بود. تعدادی آدم «نِرد» که با چمدان بسته منتظر تأییدیه استنفورد هستند. هرچند از چند سال پیش تا به امروز بسیار افرادی دیدهام که کیلومترها با این توصیف فاصله دارند اما به نظر میرسد تعداد این افراد دائم کمتر میشود. نمیدانم فضای فعالیتهای دانشجویی قبل از کرونا چه بود اما این را میدانم که هر چه بود، تقریباً چیزی از آن باقی نمانده و گویا برای کسی هم اهمیتی ندارد. تعداد کانونهای فرهنگی، انجمنهای علمی و سیاسیای که تقریباً هیچ فعالیتی در یک سال گذشته نداشتهاند سر به فلک میکشد. در انتخابات اخیر نمایندههای نشریات اصلاً انتخاباتی برگزار نشد؛ چون فقط دو نامزد وجود داشت! بسیاری از شوراهای صنفی دانشکدهای فعالیتی ندارند و صنفی مرکز هم خلاصهشده در جمعکردن امضاهای بیسرانجام و سلام و خداحافظ با اساتید! شاید بگویید این خاصیت دوران مجازی بود و به زودی با بازگشایی، دورهها، فعالیتها و ... با شور و شوق سابق باز میگردند؛ اما باز نمیگردند. چرا؟
اگر از سابقهدارهای عرصۀ فعالیتهای دانشجویی بپرسید «از کجا وارد این فضا شدید؟» احتمالاً به یک واژۀ پرتکرار برسید: «سال بالایی».
سال بالایی، دانشجویی بود بزرگتر که مانند پدری دلسوز مسیرهای اشتباه را به ما گوشزد میکرد و بسیاری به واسطۀ رفاقت با او راهی انجمنها و کانونهای مختلف میشدند. اما در دوران دانشگاه غیرحضوری این رابطه تا حد زیادی از بین رفت و به دنبال آن حضور دانشجویان در جامعۀ دانشجویی کمرنگتر شد. امروزه جامعۀ دانشجویی مردهتر از همیشه است. حال در این فضا دانشگاه تصمیم گرفته «فقط ورودیهای 99» را حضوری کند. دانشجویی که از حضور سال بالایی محروم بوده حال وارد خوابگاه میشود، بدون سال بالایی! او کمتر تصوری از فضای دانشجویی دارد. تا بوده حداکثر یک کانال تلگرامی بوده و حال هم با اتاقهای خالی مواجه شده است. در بهترین حالت هم شاید با یک انجمن دانشجویی بدون خروجی مواجه باشیم. ورودیهای 97 ماههای پایانی خود در دانشگاه را میگذرانند و ورودیهای 98 هم یکی یکی از این عرصه خارج میشوند، ورودیهایی که خود نتوانستند چندان دانشگاه حضوری را درک کنند. چرا جای دور میرویم؟ در همین ماه رمضان اخیر از چالشهای برگزاری افطاری این بود که کسی در جمع نبود که تجربهای از افطاریهای دانشگاهی داشته باشد. به دانشگاه 5 سال آینده فکر کنید تا متوجه شوید چه فاجعهای در راه است. فاجعهای که دیگر مؤذنی بیدار نیست تا بقیه را هم بیدار کند و انذار دهد.
حال چه کنیم؟ آمدهام صرفا غر بزنم؟ نه! آمدهام هشدار بدهم که شاید معدود سال بالاییهایی باشند که فضای فعالیتهای دانشجویی را رها نکرده و ورودیها را دریابند. آمدهام به ورودیهای دغدغهمند هشدار بدهم بگویم منتظر نمانید. اگر میخواهیم بذر این فعالیتها برای همیشه خشک نشود و معاونت دانشجویی صرفاً کارهای مربوط به سلف را –آن هم بهصورت کژدار و مریض - نکند باید کمی از خودمان شروع کنیم. جامعۀ دانشجوییِ مرده نیاز به دمی مسیحایی دارد. شاید مسیحی نیست که در روحش بدمد و چه بسا دانشگاه هم به مثابه یهودا بخواهد مسیحها را شکار کند اما ایمان دارم در کنار هم میتوان ورق را برگرداند؛ و باید برگرداند.