نیما رستگار، ورودی ۹۸ مهندسی مکانیک
از زمان انتخاب رشته تا روز ثبتنام، مغزمان سندانی بود که بارها چکشِ «دانشگاه خبر خاصی نیست!» محکم بر آن کوبیده میشد. با آنکه ذوقی برای واژهی «دانشگاه» نبود، اما فرار بهسوی استقلال، محیط و سبک زندگی جدید و دوباره تکرار بعد از آن، جویی باریک بود که در چشم تشنهلبانِ گذرنده از صحرای یکنواختی کنکور، به بزرگیِ دریایی برای آبتنی چندساله دیده میشد.
اما تقابل واقعیت و رویاها، همواره خوشایند نیست. ماه اول دانشگاه پر از تغییر و احساسات متناقض و در عین حال بدون خبری خاص بود؛ پر از خالی! گنگبودن مفاهیم و رخنهی نیهیلیسم بر تفکرات، رفتارها و گفتارها، درک اتفاقات پیرامون را دشوار میکرد؛ باتلاقی که انسان درون آن از غرقشدن خود آگاه نیست. بحثی از فشار درس و میانترم ریاضی 1 و جذابیت نقشهکشی درمیان نبود؛ جهانی پوچ از درکشدن عاجز است! شاید بهترین مخدر، تلاش برای رهایییافتن دهانی بود که همان کلمات بههمریختهی سلولهای خاکستری ذهن را مرتب کرده و با معنیِ گمشدهاش بیان میکند. نه قدرت پنهان آن چیزی بود که بود و هیچ بود، و نه زبان بیان آن. زمانهای خالی به جمعشدنهای دوسهنفری و تمرین تیم والیبال در سالن جباری و یا قدمزدن از پایین به بالای دانشگاه و یا گاه کتابخواندن جلوی دانشکدهی هوافضا ختم میشد. کارهایی که شاید بامعناتر از هر کار دیگری در آن گذار بود.
اما با گذشت یکسال از آن روزها، گویی هیچ دورهای بهتر از همان ماه اول را برای مرور خاطرات نمیتوان یافت. از کلاسهایی که شنبه تا سهشنبه تا ساعت 7 عصر طول میکشیدند و پس از آنها، آرامش و تاریکی زیبای ساختمانهای سرخِ تیرهی دانشگاه، قلّاب جسم را میکشید و ساعتهای گذران جمعی با دوستان روی چمن مرکزی و مِکلوپ را همچون ثانیهای مینمایاند و مسیر خوفناک برگشت به خوابگاه را به ارمغان میآورد که بیاننشده، اکثریتی را با هم همراه میکرد؛ مبادا که تاریخ پاسخ بیتوجهی آنها را بدهد!
شرکت در کلاس دکتر شفیعیکدکنی در دانشگاه تهران (به قیمت ازدستدادن جلسهی اول کارگاه)، سردرگمی در میان بعضی کتابهای کمیابِ طبقهی سوم کتابخانهی مرکزی، درهمفشردگی افراد در سالن مطالعهی دانشکده، سقفهای کوتاه و دیوارهای ساختمان قدیمی دوستداشتنی مکانیک که کمابیش مشابه آخرین پناهگاه هیتلر در برلین است، طعم خوشایند جمعی غذاخوردن در چمنهای بین ابنس و سلف و شرکت در جلسات دفتر مطالعات فرهنگی، آوازخواندن شبهنگام و تلاش برای زودرسیدن به کلاسهای تالاری ریاضی 1، هیچکدام در هیچیک از ماههای دیگر رنگ واضحی نداشتند.
ترشیِ گنگبودن جهانبینی و بیمعنایی آن برهه، امروز یکی از شیرینترین یادگاریهاست؛ ثانیههایی که معنای آنها در لحظه نامشخص بود و حال، عمیقترین بخش وجود سبک زندگی جدید را شکل میدهد. خط سیری از مَشّ تحصیل و ورزش و لبخندها و سخنان فلسفی در راه خوابگاه، دوگانگی بازگشت و استراحت یا ماندن و پیِفعالیتی بودن، فراموشی رزرو غذا و عصبانیت هنگام شلوغی صف سلف و سعیِ یافتن بستری که بتوان شکوفهی آنچه درون خود پروراندهایم را نوازش کنیم. اولین ماهِ پاییزی اولین ترم دانشگاه موهومترین زیباییها و زیباترین موهومها را نشان داد، شروع تدریجی یک رویا...!