وقتی نزدیک نوروز وارد دانشگاه میشوی، همهچیز فرق میکند. از چهرههای بَشاش دانشجویان که برق امید تعطیلیهای پیش رو، در چشمهایشان نمایان است گرفته تا سفرههای رنگین هفتسین و پذیرایی داخل دانشکدهها؛ همهچیز برای نوشتن فصلی جدید از دفتر زندگی مهیاست. حال، من از نسیم بهاری که در گوشمان از حال و هوای عید میخواند، بنویسم یا بارانی که میتواند به بوی خاک، عطری نوستالژیک از جنس روزهای کودکی بدهد؟ روزهایی که شعر «باز باران با ترانه» را زیر لب میخواندیم و میچرخیدیم. آرزو میکردیم که ای کاش این حس را تا ابد در صندوقچهای به یادگار میگذاشتیم؛ اما دستهایمان کوچکتر از آن بودند که آن احساسات کودکانه ولی سنگین را دوباره از صندوقچه دربیاورند و برای خودمان روی دور تکرار بگذارند.
اما باران بهاری و بوی خاک، کلیدهای جادویی ما برای بازکردن در صندوقچه بودند و هنوز که هنوز است، این کلیدهای جادویی از تنها چیزهایی هستند که میتوانند پنجرۀ روشنایی معصومانهمان را باز کنند و تمام آلودگیهای ذهنی ما را بشویند. فقط کافی است یک روز صبح زود در محوطۀ سبز شریف قدم بزنی، گوشیات را خاموش کنی و همزمان با دیدن رقص شاخههای درختان هنگام باران، به صدای کلاغهایی که هیچکس دوست ندارد آواز پرشورشان را بشنود، گوش بدهی تا بدانی کلاغها از تنها پرندگانی هستند که سختی سرما را مثل ما با پوست و گوشت لمس کردهاند؛ حال، شادیشان برای فرارسیدن بهار چقدر گویا و باورپذیر است. مگر میشود با قدمزدن وسط جشن و پایکوبی طبیعت برای بهار، گیاهی سبز و سالم از اعماق وجودت رشد نکند؟ گیاه سبزی که میان نگرانیهای امتحانات پیش رو، آیندۀ مبهم شغلی و وضعیت اقتصادی کشورمان میروید و همۀ ما را با سال جدید، دوباره زنده میکند و به جنگ روزگار میفرستد. این هم معجزهای دیگر از بهار است. بیایید امسال از این گیاه کوچک مراقبت کنیم و بهار را با روحی سبز آغاز کنیم.