خمش، خبرنامۀ مکانیک شریف، بهنظر خلاقانهترین اسمی است که میتواند شناسۀ مجلۀ دانشکدۀ مهندسی مکانیک باشد. رسم قشنگی است که هر سال، ورودیهای بالاتر، پای ورودیهای پایینتر را به خمش باز میکنند، تا اینکه پس از سالها، این اسم بیانگر خاطرات شیرین زیادی برای ورودیهای مختلف دانشکده میشود. خمش، هم خواندنش جذاب است و هم نوشتنش؛ اینکه مجلهای را بخوانی که گاهی یادداشتهایش در زمرۀ بهترین متون قرار میگیرند یا گاهی صفحهآراییاش بهطرز عجیبی حرفهای و چشمنواز است، بسیار جذاب و دلنشین است. وقتی چنین مجلۀ غنیای را نتیجۀ همکاریِ بیچشمداشت و بیدستمزدِ جمعی از همدانشکدهایهایی مییابی که احتمالاً دانش تخصصی هم در زمینۀ چاپ نشریه ندارند، احتمالاً بیش از پیش از تورقش به وجد میآیی.
ساعتها فکر و توانمندی صرف هر شماره میشود تا بشود آنچه که باید باشد! آغاز هر شماره از یک ایده برای موضوع اصلی آن، شروع میشود. در ادامه، آن موضوع پخته و پرداخته میشود تا از آن ریزموضوعاتی جهت نگارش، توسط اعضای تحریریه، استخراج شود. سردبیر تلاشگر که همیشه پیگیرترین و منظمترین عضو بوده و هست و باید باشد، بنای چکوچانه با نگارندگان میگذارد. از آنجا که نگارندگان خمش، در اصل نگارنده نبوده و دانشجو هستند، همیشه یک پایشان گیر ددلاین یا کوییزی است سخت جانفرسا! پس، سردبیر باید کفش آهنین بر پای کند و در مسیر کسب رضایت نگارندگان، خم به ابرو نیاورد. البته گویا از آیندههای بسیار دور نوید آن میرسد که نگارندگان فوج فوج بهسمت سردبیر آمده و ایشان بهجای درماندگی در کویر نویسندگان، در دریای گزینش داوطلبان غرق میشود!
پس از این مرحله، سردبیرِ دونده فرصتی بس کوتاه مییابد تا نفسی تازه کند. اما همانطور که ذکر شد، این فرصت، بس کوتاه است و باید بهزودی در مسیر دریافت یادداشتها از نویسندگان، کفشها و چکمهها بدرد! گویند هر ۳۶۵ روز یک بار، نویسندهای همچون گلی از گلهای بهشت، میشکفد که یادداشتش را پیش از ددلاین، تحویل سردبیر میدهد! وگرنه، در حالت عادی، سردبیر بیچاره باید تقاص تمام گناهان کرده و نکردهاش را در زندگی پس بدهد تا بتواند نگارندگان را یافته و یادداشتها را از خرخرههایشان بیرون بکشد!
ویراستاران اما همیشه از دقیقترین، نکتهسنجترین و بهددلاینبرسانترین قشر جامعه هستند و به سردبیر اجازه میدهند آب خوشی از گلویش پایین برود. البته بهزودی عوضش را درمیآورند! یادداشتها به محض رسیدن به دست ویراستاران، بهنحوی چکشکاری و صیقل داده میشوند که مو لای درزش نمیرود! همۀ نیمفاصلهها به متون تزریق شده و همۀ کلمات فرنگی، فارسی میشوند. اما دور باد دعوای بین دو ویراستار دربارۀ آنکه «طهران یا تهران؟»، «غذایشان یا غذایشان؟» و ... ؛ چون هرگز نمیتوان پایانی برای آن متصور شد! البته امیدوارم دو مثال اخیر، از دست ویراستاران عزیز، جان سالم به در برده باشند تا شما خوانندۀ گرامی، منظور بنده را دریابید!
خان هشتم، صفحهآرایی است. صفحهآرای هنرمند و ماهر طبیعتاً سخت پیدا میشود؛ چراکه در شریف، هنرمند کمیاب است و بسی پرخواهان! البته سردبیری که توانسته از خان نگارندگان و ویراستاران بگذرد، قطعاً میتواند به مصائب مسیر صفحهآرایی فائق آید! فقط کافی است چندی بیشتر جگرش ریش شود. بهزودی کار تمام است و مجله، آمادۀ انتشار. وقتی صفحهآرا، فایل نشریه را ارسال میکند، سردبیر دم عمیقی میگیرد و هنگام بازدم، نفس در گلویش گیر میکند؛ زیرا وقت آن است که ویراستاران عوض آن آب خوشی را که از گلوی سردبیر پایین رفته، دربیاورند! ایرادها و اشکالهای نگارشی و زیباییشناختی و فلسفی و ... دانهدانه زیر چشمهای ریزبین ویراستاران، ظاهر میشوند!
خلاصه، زمانی که همه، رضایت به انتشار میدهند، سردبیر همچون مادری نظارهگر شکوفایی فرزندش، مجله را منتشر میکند و هر سین و فوروارد و لایک و کامنت، یک جان به جانهای ازدسترفتۀ سردبیر اضافه میکند. حالا که دیگر طلسم کرونا شکسته و نسخههای چاپی را میتوان در دست خوانندگان مشاهده کرد، سردبیر چونان شعفی مییابد که خود را مستعد پیگیری دهها شمارۀ دیگر، جهت تدوین و انتشار میبیند!
از زمانی که خمش جوانه زد، نهالی شد و اکنون که نزدیک است درختی تنومند شود، سردبیرها، نویسندهها، ویراستارها و صفحهآراها آمده و رفتهاند و خانهای بسیار گذراندهاند. گویی با تورق هر شمارۀ جدید از نشریه، میتوانی شمارههای بیشماری را که از سالها پیش تدوین و منتشر شدهاند، ببینی!