نیما رستگار، ورودی 98 مهندسی مکانیک
از آن روزگاران که آدمی برای رساندن پیامی، میبایست سوار بر اسب، فرسنگها را در صحرا و جنگل و گرما و سرمامیپیمود، تا اکنون که با لمسی، میلیونها صفحه اطلاعات در ثانیهای به دورترین نقاط نقشه فرستاده میشود، شیوهی تولید، اجتماع، تفکر و زندگی، اوج و حضیضهای بسیاری را به خود دیده است؛ اما آنچه در طول این سدهها ثابت است، صندلیهایی است که تودهای بر آنان مینشینند و شخصی روبهروی آنان، به نوشتار و بیان میپردازد.
در طی قرنها،انواع اَشکال طبقاتی جوامع، از خانواده تا بزرگترین ملل، با توجیهات مختلفی که گاه بسیار زیبا مینمایند، قدرت و اقتدار را در اختیار گروهی قرار دادهاند؛ و آنچه دیده میشود، آن است که خودآگاه یا ناخودآگاه، پس از مدتی از آن دسترسیهای بیشتر،در راستای استثمار دستههای دیگر استفاده شده است. انسان، انسان است که در محیط خود معنا یابد و محیط و سیستمی که اقتدار و استثمار را بهرسمیت بشناسد، روزبهروز عدهای را اقتدارگراتر، مصونتر از انتقاد و نابیناتر میکند و عدهای دیگر را محتاجتر به آنان، خستهتر و گاه خشمگینتر میسازد.
دانشگاه، جزیرهای از همین اَشکال و اجتماعات است. فریادهای ناشی از فشاری که سر برآورده میشود و با حملهی «برای یادگیری خودتان است» و «بهترین دانشگاه ایران باید تفاوتی داشته باشد» بر گلویشان، بهتندی سرکوب میشود. با رخنهیآن ایده که «ظلم به همه، عدالت حق است»، در اذهان استادان و در پی اعتقاد کمالگرایانه به آنکه «بذر اگر بارور باشد، در آسفالت هم میروید»، خاک را از بذرها دریغ میسازند.
مدتها از آن روزهای تیره و تار گذشته است که انسانها خفت بستهشدن زنجیری به پایشان توسط همنوعانشان را میپذیرفتند؛اما امروزه، آن زنجیرهابا گلهای تزیینشده، به انسان نمایان میگردند و او را در یوغ خود میبرند. گلهایی که محدودهیصفر تا بیستشان، آن زنجیر اقتدارگرایی و گاه تحقیر و زیرپا گذاشتهشدن شأن بذرها را میپوشاند و جویندگان علم را حریص خود کرده، رویش گیاهان هرز و مرگ روزها را از دیدگانشان غیب کرده و آنان را بندهی خود میکند. استادها و مجموعه نیز،شادان همان گلها را میچینند؛ حالاگر گوش جهان را کر کنند که «نمره برایمان عددی بیش نیست» و «هدف نمره، ارزیابی یادگیری شما عزیزان است»، بر طبلی توخالی میکوبند که هرچه ضربات، محکمتر باشد، عملش بیهودهتر است. آری، نمره تنها عددی است، عددی که حلقههای زنجیرِ محکمشده در پای را میشمارد.تنها عددی است که دانشجویان ناگریز، برای فداشدن در آن راه میشوند و با گذشت زمان از خود بیگانه میگردند. انسان در محیط خود معنا مییابد، و وی در آن محیطی که نمره در آن حکمرانی میکند، خودش را تنها در آن مییابد و زندگی را آیینهای 0 تا 20 میبیند کهدر آن، به هر قیمتی، زیباتر باشد.زیبایی تصویر در آن، زیبایی تصور او از خود است و زیبایی تصور او از خود، همان زیبایی تصویرش در آن آیینه. دانشجو در ابتدا میبیند و نقد میکند، به این شیوه، اعتراض میکند و هربار که با تهدیدِ «لجکردن استادها»، «بهتر است با آنان بحث نکنیم» و «انتقاد ما باعث سختترشدن پایانترم میشود»،خودش را سرکوب میکند، تیغ تیزی در چشمش فرو کرده، کاغذی در گلویش گذاشته، ذهنش را بسته و به بافتن زنجیرهای خود مشغول میشود. گوشهای باقیماندهاش را هم حرفهای زیبای «به نفع خودتان است» و «اگر ما سختگیری نکنیم، شما یاد نمیگیرید» و «سن و سواد ما بیشتر است و شما جوان و سطحیبین هستید»، پر میکند تا درکش در حد همان نمره بماند.
شیوهی ارزیابی و آموزش نظام استاد–شاگردی، آن است که بهازای رشد پنج درخت تنومند، هشتاد بذر دیگر را له کند. سرخوش از وجود آن پنج درختی باشد که خودشان هم در این سیستم به کار تربیت بپردازند و سرمستیِ جزءنگری و شادمانیاش از رویش پنج درختِمانندِ خود و بیتفاوتیاش به مرگ هشتاد بذر توانمند دیگر ادامه یابد. همهی اتفاقات را از عینک ایدهآلیستیِ «هرکس که بخواهد، میتواند هر شرایطی را تحمل کند و در هر محیطی رشد کند» ببیند، نقش محیط را نادیده بگیرد و ارتباط اجزا برای ساخت کل را به گور بسپارد و در صورت وجود، هر تلخی را با توجیهِ «او نیز میتوانست اگر میخواست» بر خود شیرین کند. گویی آنکه لیوان پرآبی را وارونه کنیم و سپس جاذبه را بهخاطر ریختن آب از آن شماتت کنیم! و استدلال کنیم که قطراتی هنوز در لیوان هستند؛ پس تقصیر بر گردن خود قطرههایی است که بر زمین ریختند. به این صورت دیگر لازم نیست به آن دستی که لیوان را واژگون کرده است، نظری کنیم و میتوانیم از یافتن توجیه خوشحال باشیم!
البته همواره در این شیوهی آموزش نیز، استادانی وجود دارند که خالصانه و صادقانه مینگرند و دست در دست شاگردان خود گام بر میدارند؛گاه زیباتر از تماشای این صمیمیت نیز وجود ندارد؛ اما کل را اجزای آن تشکیل میدهند و شناخت کل ممکن نیست، مگر با شناختن تمام اجزای آن. با دیدن تعدای جزء زیبا نمیتوان مشکلِ کل را رها کرد. درواقع تغییر قوانین کل استاد – شاگردی است که منجر به تغییر اجزای آن در راستای بهبود آن میشود. «پیشینیان، تنها جهان را به طرق مختلفی تفسیر کردهاند، اما بحث بر سر تغییر آن است.»