جریان زندگی در روزهای تیره
زهرا موسوی، ورودی ۹۸ مهندسی مکانیک
کرونا را یادتان میآید؟ همان موجود کوچک را میگویم که کارهای بزرگ میکرد؛ همان که بیش از دو سال از زندگیهایمان را تحت تأثیر خودش قرار داد. آن روزها همواره آرزو میکردم که هرچه زودتر به زندگی عادیمان برگردیم و لازمهاش را خداحافظی با این مهمان ناخوانده میدیدم. درست است که هیچ وقت رسماً با کرونا خداحافظی نکردیم، اما ما دیگر به سبک روزهای حضورش زندگی نمیکنیم. حالا سؤال اینجاست که آیا الآن زندگیمان عادی است؟
بگذارید کمی به عقب برویم؛ سیاممهرماه. احتمالاً این تاریخ برای شما نکتۀ خاصی ندارد، ولی برای من چرا؛ آخرین فرصتم بود که بتوانم ادعا کنم ویژهنامۀ ورودیهای خمش را مثل همیشه در ماه مهر منتشر کردم. آیا موفق شدم؟ بله. حتماً یادتان میآید که آن موقع برای فرستادن یک پیام دوکلمهای در تلگرام، چه بدبختیها که نمیکشیدیم. دیگر نگویم که یک فایل ۲/۶مگابایتی را با چه فرایندی آپلود و در ساعت ۲۳:۵۰ منتشر کردم. میپرسید چرا تا این حد دیر شد؟ احتمالاً باز هم یادتان میآید که آن روزها، دغدغهمان فقط سخت وصلشدن به تلگرام نبود؛ با وجود اینکه این مسئله خیلی اذیتمان میکرد، اما بین دغدغههایمان، در اولویت آخر قرار داشت. سخت بود که برای آدمها، دغدغۀ خمش ایجاد کنی؛ دغدغۀ نوشتن برای ورودیهایی که هیچ وقت دومین روز دانشگاهرفتنشان را فراموش نمیکنند!
نفهمیدیم چگونه، ولی گذشت. نفهمیدیم چه شد که کلاسها دوباره حضوری شدند. نفهمیدیم چه وقت تصمیم گرفتیم که اعتصاب را بشکنیم. اصلاً تصمیم گرفتیم یا نه؟ آن روزها گذشتند؛ روزهای تیرۀ عمرمان! البته که هنوز هم روزهایمان روشن نیستند. هیچکس با هر طرز فکر و با هر عقیدهای، هنوز به زندگی عادیاش برنگشته است. حسرتِ دادن نسخۀ چاپی خمش، به دست ورودیها، به دلمان ماند؛ اما آنها هم بالاخره پس از یک ماه برگشتند. کمکم دغدغههای دیگری مثل افزایش هزینۀ آزادسازی مدرک، به زندگیمان اضافه شدند و نودونهیها به فکر انتخاب گرایش افتادند. سیل میانترمها و ددلاینها هم که دیگر گفتن ندارد. روزهایمان روشن نیستند، هیچکس دغدغههایش را فراموش نکرده، اما زندگی جریان دارد. او منتظر ما نمیماند. این ما هستیم که باید سعی کنیم همراهش شویم؛ حتی اگر هیچ گاه عادی نباشد!