نوروز که میرسد، بهانه جور میشود. بهانهای برای آنکه در بین دستوپا زدنهایمان در دریای غمهای درون و بیرون، دست به تکه چوبی گرفته و برای لحظاتی نفس بکشیم. در بین ملتهای مختلف و فرهنگهای مختلف، بهانهای زیباتر از آغاز بهار برای شروع سال جدید و نوروز پیدا نمیکنیم. نوروزی که به ما نوید میدهد امید را. نوید میدهد شروع دوباره را. نوید میدهد رسیدن بهار را و نوید میدهد رفتن زمستان و ماندن سیاهی بر زغال را. آری. زمستان خواهد رفت و هرچه سیاهی است بر زغالهای بیبنیاد و بیقلب خواهد ماند. و آیا همین برای ما کافی نیست؟!
زمستان هرچه طولانی و سرد و بیروح هم که باشد، گریزی از بهار نیست. گریزی از نسیم روحبخش بهاری نیست. و شاید این نظم طبیعت و گردش فصول، یکی از حکمتهایش این بوده که در سرمای زمستان زندگی، به امید رسیدن بهار، تن به بیروحی و خستگی ندهیم. امیدمان را به خدای شکوفه و باران بهاری از دست ندهیم. چه زیبا فرمودهاند که اگر فروغ امید در دلها خاموش بشود، هیچ حرکتی اتفاق نمیافتد. شاید حکمتش این بوده که بفهمیم، کمی صبر نیاز است. صبری که شکوفههای زیبا و هزاررنگ و برگهای سبز را از دل چوبهای زشت و عریان بیرون می کشد. امید و صبر؛ همین دو برای موفقیت کافیست. امیدی که تلاش میآورد، تکاپو میآورد، سرزندگی و نشاط میآورد و صبری که پشتکار و عزم و تحمل میآورد. این ترکیب، برنده است. در هر ملتی که باشد و در هر گروه و جامعهای که باشد، آن ملت ناگزیر به پیروزی است. اگر چه دنیا برای از پای درآوردنشان دست به دست هم بدهند.
آری، زمستان ۱۴۰۲ گذشت و زمستان بزرگتر نیز در حال تمامشدن است. صدای پای نسیم بهاری به گوش میرسد. آری، دوباره باران بر قلبهای پژمردۀ ما خواهد بارید و نور بر قلبهای تاریک ما خواهد تابید. کجایند خورشیدهای تابان؟ کجایند ماههای نورافشان و کجایند ستارگان فروزان؟ به امید آن بهار بزرگ که تاریخ منتظر اوست، به امید بهاری که در همه جای دنیا ظلم و کودککشی به پایان برسد و به امید دیدار در سال نو.