تصمیم برای برگزاری یا عدم برگزاری جشن یلدا در شرایط این روزها، تصمیم آسانی نبود. هر تصمیمی دلایل منطقی خودش را داشت و همین، کار را سختتر میکرد. تقریباً حوالی شب یلدا بود که بالاخره تصمیم گرفتیم دو هفته بعد، یلدا را تحت عنوانِ «جشن» برگزار کنیم. میتوانستیم عنوان آن را دورهمی بگذاریم؛ ولی بیایید با کلمات بازی نکنیم، یلدا طی تاریخ هزاران سالهاش یک جشن بوده است. هر شرایطی که طی این سالیان رخ داده، نتوانسته جشن یلدا را تغییر دهد. همانطور که در زمان جنگ جهانی دوم، کریسمس باز هم تحت عنوان جشن برگزار شد.
با همۀ این تفاسیر، کارهای جشن شروع شد. برای هر بخش یک مسئول مشخص شد و تیم تشکیل شد. جلسات هماهنگی برگزار شدند و حدود دو هفته با همکاری خیلی از دوستان و گاه کمکاری عدهای گذشت تا اینکه به شنبه، دو روز مانده به جشن یلدا، رسیدیم. خبر رسید که دانشگاه تا دوشنبه به علت آلودگی هوا تعطیل است. بین خوشحالی و ناراحتی بقیۀ دانشجوها به دلایل مختلف خودشان، تیم ما سردرگم بود. چه بر سر جشنمان میآمد؟ یعنی تمام زحمات این دو هفتۀ تیم، هیچ و پوچ میشد؟ بهسرعت با دکتر کریمی و دکتر ارجمند حرف زدم و با تیم برگزاری جشن، جلسۀ فوری گذاشتیم تا در این مورد حرف بزنیم که باید چه کار کنیم.
- اگه دانشگاه تعطیل باشه، میتونیم برای این همه دانشجو مجوز ورود بگیریم؟
- اصلاً بچهها تو روز تعطیل میان جشن؟
- اگه بچهها بیان و ما نتونیم جشنی برگزار کنیم که راضیشون کنه چی؟
و هزار اما و اگر دیگر که دومینووار ادامه پیدا کردند و انتهایش چه شد؟ تقریباً هیچ!
بعد از جلسه با یکی از اعضای قدیمی محور صحبت کوتاهی داشتم. او همان مسائلی را برایم یادآوری کرد که از همان ابتدا بهخاطرشان تصمیم به برگزاری جشن گرفته بودیم؛ نیاز همۀ ما به اندکی خوشی کوتاهمدت، نیاز به دور هم بودن و دور هم خندیدن بعد از این همه وقایع عجیب در زندگی عجیبی که هنوز که هنوز است عادی نشده است. بعد از آن، اعضای این تیم حدوداً بیستنفره، دو روز باقیمانده را به معنی واقعی کلمه از خواب و خوراک خود زدند و با وجود اینکه عملاً شنبه را از دست داده بودیم، همۀ قسمتهای جشن بهموقع به سرانجام رسیدند.
در نهایت، این جشن پرماجرا برگزار شد؛ با سخنرانی میخکوبکنندۀ مجری در ابتدای کار، با سکوت مطلق سالن برای ١٧۶ شهید حادثۀ هواپیمای اوکراینی، با آهنگهای تقدیمشده به روح پاک این عزیزان، با امید نقشبسته در اشعار رپری که هنجارشکنانه بودنشان مانع لذت جمع نشد، با اشعار دلانگیز حافظ، با حضور دکتر بهزاد که بهجای اینکه خودش روی صندلی داغ بنشیند، مجری را سر جایش نشاند، با قهقهۀ از ته دل سالن وقتی جایزۀ مسابقه، بادمجانی بود که پروازکنان به برنده رسید، با تندیسهای زیبایی که برگزیدگان دانشکده لایق آنها بودند، با شیطنتهای اتاق فرمان حین برنامههای مختلف و با ...
پشت این جشن، یک تیم وجود داشت؛ تیمی که توهین شنید اما سکوت کرد، تیمی که کارهای مختلفش اشتباه خوانده شد اما دلسرد نشد، تیمی که در مسیرش سنگ و قلوهسنگ انداختند اما ادامه داد. ادامه داد تا چند ساعتی از این دنیای بههمریختۀ غیرعادی فاصله بگیریم، ادامه داد تا در کنار دوستانمان، بعد از مدتها از ته دل شاد باشیم و ادامه داد چون ادامهندادن همان چیزی است که این روزگار از ما میخواهد. ما هنوز زندهایم، ما هنوز ادامه میدهیم، ما هنوز روحیۀ جنگندگی و سرزندگی خود را از دست ندادهایم و هر چه هم که بشود، «ما» از پا نمیافتیم. به امید روزی که هدف از برگزاری یک جشن، صرفاً برگزاری یک جشن باشد، نه فرار کوتاهمدت از زندان درگیریهای ذهنی بیپایان.