تجربه ورود به دانشگاه حضوری
محمد بذرافشان، ورودی ۹۸ مهندسی مکانیک
در واپسین روزهای تابستان پس از کنکور به سر می بردم، مشغولِ خیالپردازی و داستانسازی از تجربة جدید زندگی، گذار از مرحلة نوجوانی و هزاران تجربه و مشکل جدید. برای من دانشگاه همهچیز بود، منظور از همهچیز یعنی آینده، پیشرفت و ...
آنچنان کاخ باشکوهی را تصور کرده بودم که نگاه نقادانه و شِکوهگرایانۀ دیگران، موسفیدان و آنهایی که بهاصطلاح دو سه پیراهن بیشتر پاره کرده بودند، اندکی تردید و سردرگمی در خیالم راه نمیداد. مجالی هم برای گوشدادن به این حرفهای کوچهبازاری نبود! بالأخره با رتبۀ خوب یک حداقلهایی برای خودم و شریف متصور بودم. «دانشگاه خبری نیست!»، «هرکسی مدرک داره و درس خونده، الآن اسنپه!»، «گرچه بازگشت همه به سوی اسنپ است، ولی بیخیال!» و ...
از طرف دیگر دوری از شهر و خانواده، محلزندگی و دوستان هرکدام به مراتب سختیهای خاص خود را داشت. سفر قندهار نبود، ولی همین کوچۀ بغلی هم نبود!
تا قبل از روز حرکت به سمت تهران، هیچگاه آنقدر احساس دوری از شهر و دیار را نداشتم؛ گویا باید چیزی را از دست بدهی تا قدر گوهر وجودش را بدانی. از طرف دیگر فشار کنکور را چندین برابر حس میکردم. بالأخره اسم دانشگاه شریف در دید خود چندین تن برایت سنگینی میکند، چه برسد به نگرش دیگران!
خلاصه با بغضی تلخ و سراسر آشوب وارد دانشگاه شدم! شاید با تصوراتم زمین تا آسمان تفاوت داشت، اما معنای خود را همچنان حفظ کرده بود! زندگی با استقلال نسبی، آزادی عمل در بیشتر کارها و حرمت و شخصیت والای استادان؛ آنقدر این معناها زیاد بودند که فرصت برای چشیدن طعم هرکدام کافی نبود! «ترم یک و یافتن معنای خود و شخصیت خود»، ترکیبی که هر لحظه و هرگاه در پی یافتن آنی! چه انکار بکنی و چه اهمیت ندهی، ریسمانی است که گریزی برای عدم چنگزدن به آن نداری.
گویی به بلوغی رسیدهای که تو را از بیخیالی، خوشخیالی و هرگونه امور مربوط به خیال و وهم باز میدارد. تقدیر این بوده، حال هرگونه که میخواهی آن را بگذران: حال در سالن مطالعۀ مرکزی و یافتن جای خالی برای ساعتی تفکر و مباحثه، حال خوردن غذای سلف روی چمنهای جلوی ابن سینا و تجربۀ بهاشتراکگذاشتن غذا با گربهها یا انتخابکردن فضای مکث برای دقایقی توقف و درازکشیدن روی چمنها حین خیرهشدن به بزرگترین دانشکدۀ حال حاضر شریف (البته الآن مکانیک حرف اول را میزند)! یا به هر نحو دیگری؛ این زمان متعلق به توست، میتوانی تکبعدی باشی و اولویتهایت را به زیرمجموعههای نمره و سالمط و درس و کلاس و رنک و کردیت تقسیمبندی کنی، میتوانی چندبعدی باشی و در کنار این قضایا، گرافی متشکل از انجمنهای علمی و فرهنگی، گروه کوه، کانونهای مختلف، فعالیتهای دانشجویی و جکوز را امتحان کنی. تو آزاد هستی برای انجام هر کاری، تا زمانی که مشروط نشوی! یا بهاصطلاح تا زمانی که همهچیز روال است. سردرگم نشو مثل من، زمانی که به فضای عظیم و تقریباً ناشناختۀ شریف پا گذاشتم، نقشۀ دانشگاه از دستم نمیافتاد که مبادا به بیراهه روم. سردرگم نشو، زمانی که با خیل عظیم اصطلاحاتی روبهرو میشوی که در خواب هم نمیدیدهای! لود درس، تیاِی خوب و بد، رنک اول و دوم، ددلاین بدموقع و آش خوردنی و پشت پای مِک (که آش خاله محسوب میشود) یا نوشتن گزازهای طاقتفرسا، همه و همه برایت جا میافتد؛ اصلاً جای نگرانی نیست.
برای شما ورودی جدید که با تجربۀ مجازیشدن، پا به عرصۀ دانشگاه میگذاری، شاید غذای بینظیر(؟) سلف، شاید ارتباط چشم در چشم با استادها و مباحثۀ حضوری با آنها، شاید پیادهروی و پرسهزدن بین ساختمانهای سرخرنگ که غروب آفتاب میان آنها آرمیده است، شاید رفتن به سایت و انجام تمارین برنامهنویسی، شاید هممسیرشدن با دوستان واقعی در دانشکدۀ قدیمی، شاید تجربۀ کلاس حضوری با استاد حقشناس، شاید کلاسهای تالاری ریاضی 1 و دویدن مثل باد برای رسیدن به ردیف اول، شاید بیدارشدن ساعت شش و رفتن به کارگاه ماشینافزار و تجربۀ طاقتفرسای سمبادهکشیدن بر روح بزرگ خویش و شاید جشن حضوری ورودیها و غزلخواندن استاد رحیمی و هزاران شاید دیگر که ممکن است تجربه نکنید را نتوان بر شمرد، اما اندکی حزن و ناراحتی در دل راه ندهید. «باز میشه این در، صبح میشه این شب».
شاید پختهتر وآگاهتر به دانشگاه پا بگذاری. که میداند؟ شاید تجربیات تو از تجربیات من بهمراتب زیباتر باشند. تقدیر است، تقدیر را نمیتوان تغییر داد. استرسهای کُشندۀ شبهای امتحان ریاضی 1، لود بالای تمرینات و کوییزها، عدم تطابق مطالب درس دادهشده با سؤالات امتحان، هیچکدام را نمیتوان تغییر داد. شاید این بار نوبت شما باشد که در «ســقفهای کوتــاه و دیوارهــای ســاختمان قدیمــی دوستداشــتنی مکانیــک کــه کمابیــش مشــابه آخریــن پناهــگاه هیتلــر در برلیــن اسـت»، خود را برای امتحانات آماده کنید.
اما پیش میرویم، هرچه خواه پیش آید، به قولی «ما گر ز سر بریده میترسیدم، در محفل عاشقان نمیرقصیدیم». برپاخیز رفیق! پیش به سوی آزادی! زنده باد خلق!