درود بر دوستان و همراهان همیشگی! اول از هرچیزی بگم زندگیای که ما خوابگاهیا تو خوابگاه داریم، اسمش زندگی نیست؛ بلکه مجموعۀ فرایندهاییه که توسط دانشجو در طول شبانهروز طی میشه تا زنده بمونه. حالا اگر این بازۀ زمانی زندگی تو خوابگاه به تابستون موکول بشه، تبدیل به یه ماراتنی میشه که ببینیم کی میتونه زنده در بره. چراش رو هم الآن براتون میگم.
در حال حاضر که دارم این متن رو مینویسم، بسیار زیاد گشنمه؛ چون تو خوابگاه به ما غذا نمیدن (هفده بار این جمله رو بخون)! نه شامی، نه ناهاری و نه حتی دو تا پنیر و مربا واسه صبحونه؛ هیچِ هیچ. تابستون پارسال یه وام کممثقالی دادن که باهاش میشد یه هفته هر شب بری میدون آزادی فلافل چَپَل بخوری. امسال همون رو هم بهمون ندادن؛ البته دادنا ولی خب فقط به دانشجوهای ارشد و دکتری و نه به ما کارشناسیها! اینم بگم که قرار شد بنیاد حامیان نفری یه تومن بلاعوض بپردازه؛ البته شهریور! آخه مسلمون من الآن گرسنهم و پول لازم دارم که برم غذا بخورم. شهریور میرم خونهمون که غذا هست؛ پس اون یک تومنه رو برمیدارم و میرم بیرون با بچهها دور دور!
این جمله رو من با اطمینان مینویسم: «هرکی که ننه و آقاش دعاش کنن، تو خوابگاه یه هماتاقی خوب گیرش میاد»! خدا رو شکر که من هم بچۀ خوبی برای خونه و خونواده بودم و این دعا شامل حالم شده. یکی از هماتاقیهامون، خیر ببینه، کلی غذای فریزشدۀ آماده آورده و تو یخچال گذاشته. فقط کافیه هر وقت که خواستیم، یکی از غذاها رو بخوریم. ولی چند تا مشکل اینجا هست؛ یک اینکه غذای سرد رو نمیشه خورد. دو اینکه ما از کارآموزی و کلاس که میایم خوابگاه، حوصلمون نمیکشه غذا رو آماده کنیم. سه هم اینکه اصلاً بعضی از غذاهای فریزشده رو نمیدونیم چی هستن! مورد اول با اینکه خوردنش واقعاً غیرممکنه ولی کمبود حوصله و خستگی باعث میشه که هر غیرممکنی رو ممکن کنیم. اگه تا حالا سمبوسۀ سرخنشده رو نخوردین، حتماً امتحان کنین (یادداشت سردبیر: «اگه جونتون براتون مهمه، امتحان نکنین!»). از این سمبوسهها که لای خمیر پیچیده شده، از تو فریزر بیرون اومده و یخش هم آب شده با سس کچاپ! مورد دوم رو هم درک کنید دیگه. ساعت پنج و شش عصر، تو اوج گرما، برمیگردیم خوابگاه؛ در حالی که قطرات آب رو خط تقارن کمر همچون قناتی جاری، به سمت پایین روانه میشن. حالا تو این وضعیت میریم حموم و میایم. دیگه این تن خسته مگه جون داره بره ظرف بشوره و خورشت رو یه جا گرم کنه و برنج رو هم یه جا؟! مورد سوم هم بخوام شرح بدم اینه که مثلاً یه بار برنج آماده و گرم گیرمون اومد. رفتیم و یه خورشت رو که نفهمیدیم خورشت چی هست، آوردیم گرم کردیم تا بخوریم که دیدیم مایۀ ماکارونیه! ترکیب بسیار خوشمزهای بود؛ حتماً این رو هم امتحان کنین.
حالا اینا رو ولش کن. کولر رو چرا رسیدگی نمیکنن؟ وضعیت اینجوریه که یه روز کولر بازه، آب نداره. یه روز که آب داره، خاموشه و در حال استراحته. یه روز که جفتش هست، ما کار داریم و خوابگاه نیستیم. یه روز هم که همۀ اینا فراهمه و ما هم هستیم، بخشنامه میاد که کولر رو روی اینا باز نکنین. خدایا اینا که رحم ندارن، خودت یکم زیرش رو کم کن. مردیم از گرما! یه سری کولر ما خراب شد، تأسیساتی اومده بود میگفت که اتاقاتون چهارنفرهس، پس ظرفیت کولر هم واسه چهار نفره. شما شش نفر اومدین تو یه اتاق، خب به کولر فشار اومده و خراب شده! آبسردکن هم همینجوره. یکیش آب داره، سرد نمیکنه. یکیش سرد میکنه، آب نداره. یکیش که هم آب داره و هم سرد میکنه، شیر نداره! حموم هم همین وضعه. دیگه خودت برو تا تهش که یکی دوش داره چوب لباسی نداره و ... .
خلاصه که همۀ این بدبختیها رو ما تو این خوابگاه داریم. تازه برای گرفتن همین خوابگاه تو تابستون، هفتخوان رستم رو رد کردیم. باید کلی اینور و اونور سر و کله میزدیم و دلیل و مدرک میآوردیم که آقا تو رو قرآن یه خوابگاه به ما بده که لازم داریم. آخه کی بدون هیچ دلیلی تو این وضع گرما و خورد و خوراک و ... میاد تو تابستون خوابگاه بگیره؟ از ما که گذشت؛ ولی شما کارآموزی شهر خودتون برین و با اعصاب راحت طی کنین بره. الکی واحد تابستونی هم برندارین. چیه واسه یه واحد یا دو واحد اینجوری سر خودتون میارین (تابستون هم که فقط آز و کارگاه ارائه میدن و برق و کولر و اینا هم روزی سه بار قطع میشه)! راستی تابستان خود را چگونه گذراندید؟