علیرضا کلانتری، 96 مکانیک
مرتضی معماری، 96 مکانیک
... همه چیز آرام و معمولی پیش میرفت تا اینکه به روز مراسم نزدیک شدیم و فهمیدیم که عملاً هیچ کار قابل ملاحظهای انجام ندادهایم! باید حجم زیادی از کارها در مدت بسیار کمی انجام میشد و افرادی لازم بودند که تحت هر شرایطی، کار را به نحو احسن انجام دهند و متأسفانه در آن شرایط، دیواری کوتاهتر از ورودیها پیدا نشد. یکی پس از دیگری مسئولیتها را قبول کردیم و با اعتماد به نفسی فوقالعاده شروع به کار کردیم. سختی کار را وقتی فهمیدیم که تمام ایدههایی که داشتیم، توسط بچهها رد میشد و تنها بهانه هم این بود که «مسئول مربوطه تأیید نمیکند». ولی ما کارها را همانطور که میخواستیم پیش بردیم و با هر زحمتی که بود، شرایط برگزاری مراسم را تا لحظۀ آخر فراهم کردیم. و اتفاق خاصی هم نیفتاد! ...
دورۀ 25، شمارۀ 5
شکیبا احمدی، ۹۷ مکانیک
... بدون شک یکی از جذابترین قسمتهای جشن، مسابقه بود که قرار بود در آن چند نفر از دانشجوها هنر خوانندگی خود را به نمایش بگذارند؛ از بحث مجاز یا غیرمجازبودن محتوای آهنگها که بگذریم، میرسیم به یک رویداد جذاب بیسابقه؛ آنگاه که زبان از گفتن بازمیماند. موسیقی آغاز میشود و جناب آقای کاظمزاده، رئیس دانشکده، داوطلبانه برای ما «امشب شب مهتابه» میخواند! الحق که از یک شریفی بااصالت چنین کاری برمیآید! ...
دورۀ ۲۶، شمارۀ ۲
پارمیدا افشارینژاد، ۹۷ مکانیک
... مسابقه هم شامل دو بخش هندوانهخوری شراکتی و میز داغ بود که در بخش هندوانهخوری اعضای دو گروه دونفره باید پشتبهپشت میایستادند و یکی از پشت سر، به دیگری هندوانه میخوراند. در مسابقۀ بعدی هم دو نفر از هم سؤال اطلاعات عمومی میپرسیدند و اگر کسی نمیتوانست جواب دهد، یک لیوان آب روی او پاشیده میشد. البته اینطور که معلوم شد، یکی از شرکتکنندهها جوابها را دیده بود. پس به همین مناسبت، در نهایت پارچ آب روی داور ریخته شد. خلاصه در مورد مسابقه، تا آنجا که ما با بقیۀ دانشکدهها مقایسه کردیم، تقریباً در مسابقۀ مکانیک، با صرف نظر از چند نفر که غرق شدند، بیشتر از همه خوش گذشت؛ هرچند آقای طاهری (مسئول سالن جابر) چنین نظری نداشتند ...
دورۀ ۲۶، شمارۀ ۴
آرمین مالکی، 97 مکانیک
... نوبت به اسکیپروم میرسد. این برنامه با هدف آشنایی بیشتر بچهها با ساختمان دانشکده، سرگرمی و البته سرکارگذاشتن بچهها در 5 ایستگاه، تدارک دیده شده بود. مسابقه ساعت 17:15 روز سهشنبه، 16 مهر، با شرکت 4 گروه 6 نفره شروع شد. ایستگاه اول در U بود. جایی که رزومۀ چند استاد در کنار در اتاقشان نصب شده بود و بچهها با پرکردن جدول و درآوردن رمز آن، به ایستگاه بعد یعنی سالن مطالعه رفتند. در آنجا باید پانتومیمی را حدس زده و با تبدیل کلمه به حروف ابجد، لپتاپی با کیبورد بههمریخته را باز میکردند و با تایپ یک کلمه، به ایستگاه بعد یعنی کمدهای کنار سایت میرفتند. در آنجا با تعدادی کمد باز مواجه شدند. در یکی از کمدها یک کلید به همراه دستگاه پخشکنندۀ صدا مخفی شده بود. با زدن دکمۀ پخش صدا، یک کد مورس برایشان پخش شد که شمارۀ کمد کلید را به آنها میداد. در آن کمد یک کاغذ با نوشتۀ UVپیدا کردند که مسیری به کمدی دیگر بود که در آن مکان ایستگاه بعد یعنی اتاق سمعی و بصری را مشخص کرده بود. در ایستگاه چهارم، یک روزنامه و یک جدول نصب شده بود که باید از متن روزنامه دو عدد بیرون میآوردند. سپس باید جدول اعداد را پر کرده و شمارۀ پاکت دارای رمز را پیدا میکردند که در آن، محل ایستگاه بعد یعنی سردر دانشکده مشخص شده بود. در ایستگاه آخر با حل نقشههای مهندسی، مسابقه را تمام کرده و به محور رفتند. در آنجا با تعیین برنده و دادن جایزه ارزنده (لواشک) به آنها مسابقه تمام شد. ...
دورۀ 27، شمارۀ 2
اسماء حلاجی، ۹۹ مکانیک
... جلسه ساعت شش تعیین شده بود؛ من بیصبرانه منتظر شروعشدن آن بودم و خب این برای کسی که در کلاسهایش با حداقل یک ربع تأخیر حاضر میشود، کمی عجیب است؛ حس میکردم بالاخره رویَم حساب باز شده است و این حس، بسیار جذاب بود. (اصلاً همین الآن که دارم برایتان مینویسم هم، یک اتفاق باحال محسوب میشود)! وقتی جلسه شروع شد، هرکسی فیلمهایی را که انتخاب کرده بود، به اشتراک گذاشت تا بهترینشان انتخاب شود. من نزدیک به ۱۰ الی ۱۲ فیلم آماده کرده بودم که دو تا از آنها انتخاب شدند. برای بقیه هم به همین صورت بود. بعد از انتخاب فیلمها شروع کردیم به بحث در مورد چگونگی برگزاری مسابقه که حدود یک ساعت طول کشید و نتیجۀ خوبی هم به همراه داشت. تصمیم بر این شد که ابتدا شش داوطلب مشخص شوند و سه گروه دونفره تشکیل گردد و هر گروه، دو فیلم را دوبله کند. بعد از این جلسه، دوستان در محور چندین ساعت دیگر نیز برای بقیۀ بخشهای جشن، جلسه داشتند و کلی زحمت کشیدند؛ خلاصۀ خودمانیِ آن میشود: «دمشان گرم»! ...
دورۀ ۲۸، شمارۀ ۵
معراج حسنزاده، ۹۹ مکانیک
... با همۀ این تفاسیر، کارهای جشن شروع شد. برای هر بخش یک مسئول مشخص و تیم تشکیل شد. جلسات هماهنگی برگزار شدند و حدود دو هفته با همکاری خیلی از دوستان و گاه کمکاری عدهای گذشت تا اینکه به شنبه، دو روز مانده به جشن یلدا، رسیدیم. خبر رسید که دانشگاه تا دوشنبه به علت آلودگی هوا تعطیل است. بین خوشحالی و ناراحتی بقیۀ دانشجوها به دلایل مختلف خودشان، تیم ما سردرگم بود. چه بر سر جشنمان میآمد؟ یعنی تمام زحمات این دو هفتۀ تیم، هیچ و پوچ میشد؟ بهسرعت با دکتر کریمی و دکتر ارجمند حرف زدم و با تیم برگزاری جشن، جلسۀ فوری گذاشتیم تا در این مورد حرف بزنیم که باید چه کار کنیم.
- اگه دانشگاه تعطیل باشه، میتونیم برای این همه دانشجو مجوز ورود بگیریم؟
- اصلاً بچهها تو روز تعطیل میان جشن؟
- اگه بچهها بیان و ما نتونیم جشنی برگزار کنیم که راضیشون کنه چی؟
و هزار اما و اگر دیگر که دومینووار ادامه پیدا کردند و انتهایش چه شد؟ تقریباً هیچ! ...
دورۀ ۳۰، شمارۀ ۲