محور! با دیدن این کلمه چه چیزی به ذهنتان میرسد؟ از آنجایی که اینجا ویژهنامۀ سیسالگی محور است و نه ویژهنامۀ ورودیها، قرار نیست وقتتان را با توضیح اینکه محور چیست و کجاست و چرا به آن محور میگوییم و دمزدن از ترکیب شاید فراموششدۀ «محور فعالیتهای دانشجویی» بگیرم. بلکه منظورم این است که تصورتان از محور چیست. محور جایی است که دانشجوها در کنار یکدیگر با خوبی و خوشی فعالیت میکنند؟ جایی که آدمها برای خوشگذرانی، فعالیت در آن را انتخاب میکنند؟ فکر میکنید دقیقاً چه فعل و انفعالاتی در ذهن یک نفر رخ میدهد که تصمیم میگیرد عضو محور شود؟
به طور کلی فعالیت دانشجویی کار لذتبخشی است. قصد اثبات این موضوع را ندارم؛ اما اگر کمی فکر کنید، متوجه میشوید که اگر اینگونه نبود، هیچکسی فعال دانشجویی نمیشد! خب من هم همینطور بودم. از کارکردن برای محور لذت میبردم. به این سؤال که چه میشود که یک نفر تصمیم میگیرد عضو محور شود، فکر کردید؟ دقیقاً نمیدانم چه شد. البته حدس میزدم که دیگر قرار نیست خیلی خوش بگذرد! وقتی عضو محور نیستی، مسئولیت هیچچیز بر گردنت نیست. کافی است صرفاً کاری را که بر عهده گذاشته شده، درست انجام دهی. بعدش هم احتمالاً با حجم بالایی از قدردانی روبهرو میشوی. اینکه اساساً آن کار درست است یا نه، ربطی به تو ندارد. مثلاً اگر قرار است متنی برای همین خمش بنویسی که از نظر مخاطب مشکلی داشته باشد، حداقلش این است که دلت به نظر مثبت آن کسی که نوشتن را بر عهدهات گذاشته، گرم است. اما وقتی عضو محوری، دیگر تو آن کسی هستی که دیگران باید به او دلگرم باشند و اگر بخواهی به نظرات گوناگون اهمیت بدهی، آن وقت است که کارت سخت میشود.
شاید با خودتان بگویید که حرف آدمها مهم نیست، اما این دستورالعمل برای محور کار نمیکند. تو در محور با رأی آدمهایی انتخاب شدی که توقع دارند کار مثبتی برایشان انجام دهی و هدفت هم باید همین باشد. پس نمیتوانی به نظر آدمهای متفاوت اهمیت ندهی. بله! آدمهای متفاوت و در نتیجه نظرات متفاوت؛ همین است که کار را سخت میکند. این آدمها انواع مختلفی دارند؛ بعضیهایشان دانشجویان معمولی هستند، بعضیهایشان عضو گروهها و تشکلهای دیگر و بعضی از آنها نیز از اساتید و مسئولان دانشگاهاند. فکر میکردم که اختلافات محور و صنفی، جدیتر از یک شوخی مسخره نیست. اما وقتی در مناظرۀ انتخابات صنفی، از کاندیداها در مورد نحوۀ تعامل با محور پرسیده میشود، خودتان لطف کنید و تا ته ماجرا را تصور کنید. البته فقط همین یکی نیست. با وجود اینکه تقریباً هیچ مرز مشخصی برای فعالیتهای هیچ تشکلی تعریف نشده، همواره باید مواظب باشید کسی حس نکند که پا در کفش کردهاید.
از دانشجویان که بگذریم، میرسیم به اساتید و مسئولان دانشگاه. در محور، تقریباً برای هر کار کوچک و بزرگی به مجوز نیاز دارید، بهاضافۀ مقداری خواهش و التماس و کوچککردن خودتان! آخرش هم احتمالاً کمی نصیحت خواهید شنید و باید بروید خودتان را برای دفعۀ بعدی آماده کنید! متأسفانه اکثر کسانی که مجبورید با آنها تعامل کنید، درک خاصی از فعالیت دانشجویی ندارند!
اصلاً بیاید از ابتدا تا انتهای یک برنامۀ نوعی محور را با یکدیگر مرور کنیم. فرض کنیم شما از مراحل قبل عبور کردهاید؛ یعنی یک ایدۀ قابل اجرا دارید که مطمئنید پاکردن در کفش دیگران محسوب نمیشود، افکار عمومی و خصوصی نسبت به آن مثبت است و مجوز آن نیز اخذ شده است. اولین سؤال این است که بودجۀ کافی دارید یا خیر. البته بعد از مدتی متوجه میشوید که نیازی به پرسیدن این سؤال نیست؛ چون پاسخش همیشه منفی است. خب چارهای نداریم جز اینکه به حساب محور دست بزنیم یا اینکه بخش زیادی از انرژیمان را بگذاریم برای پیداکردن اسپانسر. گفتم انرژی؛ این انرژی دقیقاً مربوط به چه کسانی است؟ فعالین محور؟ همان کسانی که کافی است سوت بزنید تا سراسیمه به کمکتان بشتابند؟ راستش را بخواهید از این خبرها نیست. تقریباً در همۀ فعالیتهای دانشجویی، با کمبود نیرو مواجه هستیم و لازم است که از انواع ترفندهای مختلف از جمله تحسین، تشویق، تطمیع، تحکیم، خواهش، التماس و امثالهم استفاده کنیم. پس از جذب نیرو، زمان وادارکردن آنها به انجام آن کاری است که پذیرفتهاند. بله، همین قدر عجیب. افراد، کار را میپذیرند، اما آن را بهدرستی انجام نمیدهند یا حتی اصلاً انجام نمیدهند! به هر حال، یکی از چالشهای بزرگ محور، مجبورکردن آدمها به کار داوطلبانه است. وقتی قرار نیست به کسی برای انجام کارش مزد بدهی، مجبورکردنش، کار راحتی نیست. ساده بگویم؛ همۀ آدمها مسئولیتپذیر نیستند و تمام! خب باز هم فرض کنیم که این مرحله را نیز مانند مراحل قبلی با موفقیت پشت سر گذاشتهایم. آیا موفقیت کل پروژه، تضمینشده است؟ قطعاً خیر! زمانی که در اختیار هر دورۀ محور است، برای بهنتیجهرساندن کارهای بزرگ کافی نیست و ایدههای بزرگ، حتماً باید در اول دوره به ذهن برسند؛ وگرنه، باید بهعنوان یک عضو محور، توانایی سپردن کار نیمهتمامتان را به دورۀ بعد، داشته باشید، یا اینکه بیش از یک دوره دردسرهای محور را به جان بخرید!
شاید اکنون نگاهتان به این سؤال که هدف آدمها از عضویت محور چیست، تغییر کرده باشد؛ اما لازم به ذکر است که عضوبودن در محور، علاوه بر دردسرهایش، پر از شیرینی است؛ شیرینیهایی که تجربهکردن آنها، برای اکثر افراد، ارزش سختیکشیدن را دارد.