Mekaeil
Mekaeil
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

بعد از ۲۵ سال از زندگیم...

این مطلب رو ۶ سال قبل توی وبلاگم نوشتم و به ویرگول منتقل کردم و برای خودم هم جالب بود که نگهش دارم. امیدوارم براتون مفید باشه.

به لطف خدای مهربان و بخشنده م ۲۵ سال از بودنم توی این دنیا گذشت و وارد سال جدیدی از زندگیم شدم. هر چند این مطلب باید ۲۳ تیرماه نوشته میشد ولی به دلیل مشغله کاری تا به امروز نتونستم...

وقتی به امروزم فکر میکردم، حساب میکردم که چقدر از زندگیم مفید بوده و چقدر تونستم خودم رو بهتر بشناسم و چقدر به اهدافم رسیدم؟! وقتی به سالهای قبل زندگیم نگاه میکنم همه اون مراحلی که طی کردم از همکاری با تیم های برنامه نویسی توی شهرم، شراکت با یک نفر... ، همکاری با شرکتی تولیدی و ... همه ی این موارد شاید تایم زیادی از من گرفته باشند و بعضی از آنها ناموفق بودند ولی مثل حلقه هایی از زنجیر به هم متصل بودند تا امروز من جایی که لازمه باشم! و اگر این مراحل طی نمیشد شاید الان مسیر زندگیم تفاوت داشت.

واقعا خوشحالم که الان در مسیری هستم که به آن خیلی علاقه مند هستم... به عقیده ی من همه ی دنیا بر اساس قانون تکامل داره پیش میره و باید این مراحل طی میشدن!

دقیقا زمانی وارد مرحله ای مفید از زندگیم شدم که درک کردم، دانشگاه من رو به هدفم نمیرسونه و فقط و فقط وقت تلف کردنه و در دنیایی که به سمت مدرک گرایی میره، تخصص ها کمتر و کمتر میشه. ترم ۳ از دانشگاه بود که بیخیال درس ها شدم و فقط شب امتحانی پاس می شدند و تمرکزم روی برنامه نویسی و طراحی وب بود. هر چند منکر این موضوع نمیشم که دانشگاه باعث شد وارد دنیای برنامه نویسی بشم و البته تنها مزیتش هم همین بود.

نزدیک به یکسالی است که به سمت تهران نقل مکان کردم. با وجود سختی هایی که برام داشت و تجربه ی اولم از زندگی تنهایی و با وجود دوری از خانواده و .... دلم رو زدم به دریا و وارد شهری غریب شدم با مردمانی متفاوت از شهرهای مختلف، با فرهنگهای مختلف... تجربیات و موفقیت هایی که طی این یکسال به دست آوردم خیلی برام لذت بخش بودند و از این بابت خدای بزرگ رو شاکرم چونکه در تمام مراحل زندگیم حضورش رو حس کردم و در لحظاتی همراهم بود که تصورش برام محال بود.

دوری از وابستگی هایی که داشتم خیلی خیلی... سخت بود به طوریکه نمیتونم حسم رو بیان کنم ولی درکنارش مزیتهایی برام داشت که در شهر خودم رسیدن بهشون خیلی سختتر بود. با آدم های زیادی آشنا شدم با رفتارها و نگرش های مختلف که هر کدومشون برای من جذاب بودند.

چیزی که برای من در زندگیم تثبیت شد و هنوزم دارم بهش فکر میکنم بحث باور آدمهاست! اینکه زندگی من و همه ی اون مواردی که بالاتر اشاره کردم به باور شخصی من بستگی داره و زندگی من رو میسازه، عملا این موضوع رو تجربه کردم، هر باوری داشته باشی و به هرچیزی فکر کنی همون رو جذب میکنی و این موضوع عین واقعیته هرچند درکش سخته...

مسیری را در زندگیم شروع کردم تا بتونم به اهدافی که سالهاست در ذهن دارم برسم و ایمان دارم که با وجود خدای عزیزم در کنارم، بهشون میرسم و این نقطه قوتی است که من رو به ادامه ی مسیرم امیدوارتر میکنه. یادمه حدودا ۶ سال پیش بود با شخصی در مورد اهدافم صحبت کردم که به نوعی الگوی من برای زندگیم بود و دقیقا یادمه که چطور تحقیر شدم که این اهداف برای من خیلی بزرگن و ... بعد از اون بود کتاب کیمیاگر رو خوندم که باعث شد حرفهای اون شخص تقریبا تاثیرگذاریش رو از دست بده و به ادامه مسیرم فکر کنم و پس از آن، حضور افرادی موثر در زندگیم... الان که فکر میکنم توی مسیر درست هستم :)

[کتاب کیمیاگر رو دوباره شروع کردم به مرور (نسخه ی صوتی ) و حدودا تا الان بیش از ۱۲ باری گوش کردم، که هر بار نکته های جدیدی ازش یاد میگیرم، جالب اینجا بود وقتی کتاب کیمیاگر رو با زندگی خودم مطابقت میدادم، خیلی شبیه بودن و الان من دقیقا به دنبال افسانه شخصی خودم هستم افسانه ای که برای من مقدسه...]

چند روز قبل بود با شخصی به صورت کاملا اتفاقی آشنا شدم، الانم که فکر میکنم چرا باید این شخص دقیقا در این تایم در این مکان باشه و دقیقا در مورد موضوعی بحث کنیم که دغدغه ی من بود و راه حلی براش نداشتم! دلیلش این بود که من دنبال راه حلش بودم و این شخص به زندگیم جذب شد، مهم نیست کجای این دنیا هستیم مهم اینه که هر شخصی در زندگی ما میتونه وسیله ای باشه برای رسیدن به نتیجه ای که میخواهیم و کسی که این وسیله رو سر راهمون قرارداده از رگ گردن بهمون نزدیکتره.... الانم که دارم بهش فکر میکنم اشتیاق تمام وجودم رو گرفته و انگیزه ای فوق العاده برای ادامه ی مسیرم دارم و دقیقا چیزی بود که بهش نیاز داشتم.... خدایا شکرت...

در نهایت به این نتیجه رسیدم که :

مهم نیست کجای این کره خاکی زندگی میکنیم مهم اینه که چیزهایی که دلمون میخواد و عاشقش هستیم رو دنبال کنیم و باور کنیم همه اون چیزهایی که برای رسیدن بهش لازم داریم تامین میشه، فقط لازمه نکاتی رو همیشه به خودمون یادآوری کنیم چون این نکات خیلی فرار هستند. اگر فکر کنیم که زمان خیلی محدودی برای زندگی داریم به این نتیجه میرسیم که چیزهایی رو دنبال کنیم که عاشقش هستیم، همیشه به این فکر میکردم چرا یک نفر حاضره جونش رو به خطر بندازه و بره بالای برجی خطرناک و یا برج ایفل عکس سلفی بندازه و یا کارهای وحشتناکی انجام بده که از دید من و شما شاید کاری احمقانه باشه اما الان این موضوع برای من درک شده و کاملا مقدسه چونکه دنبال چیزی رفته که دلش میخواد و این تمام اون چیزی هست که ما هم باید بریم دنبالش و اصلا مهم نیست اطرافیان چه فکری میکنند.

تصمیمی که گرفتم :

به میکائیل که ۲۷ سال شده ایمیلی میفرستم!! و بهش میگم که انتظار دارم توی سن ۲۷ سالگی کجا باشی و امروز چه فکرهایی توی سرم دارم، اینکار باعث میشه اهدافی که دارم رو بنویسم و تمرکز بیشتری روی آن داشته باشم و به نوعی هدف گذاری کنم... وقتی ۲ سال دیگه ایمیلم به دستم برسه میفهمم که چقدر پیشرفت داشتم، چقدر طرز تفکرم رشد داشته و ... حدس میزنم حس فوق العاده ای بهم میده!

با استفاده از وب سایت ( lettertomyfutureself ) یک ایمیلی به ۲ سال دیگه ی خودم میفرستم. شما هم امتحان کنید

امیدوارم زندگیتون سرشار از شادی و موفقیت باشه .

مسیر زندگیباورسازیآرامش درون
من میکائیل هستم و در وبلاگم در مورد تجربیات کاریم و باورها و عقاید شخصیم می‌نویسم :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید