melikam
melikam
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

خیابان آزادی کوچه7

از قایم موشک بازی کردن، میترسم. میترسم چشم بذارم و وقتی شمردنم تموم شد و شروع کردم به جوییدن تو، نتونم پیدات کنم. میترسم، در حین چشم گذاریم، بری و حتی با فریادِ "بازی تموم شد. بیا بیرون." هم بیرون نیای. از قایم موشک بازی کردن، میترسم، چون نمیخوام تا وقتی که بی کرانیِ زیبایی تو هست، چشم بذارم روی دیوارِ تاریک و بهت، مهلت پنهان شدن رو بدم.روابط انسانی سراسرش رنجه، نگرانیه، غمه. تنهایی هم سراسرش بدبختی و عذابه و اندوه‌ـه. واقعاً نمی‌فهمم چرا اینجوری خلق شدیم و چرا اینقدر باید بابت هرچیزی درد بکشیم. خسته‌م، خیلی خسته.از صمیم قلب دوست دارم یه‌مدت نباشم، ناپدید بشم، بمیرم و بعد برم تو زندگی آدم‌های نزدیکم پرسه بزنم. برم ببینم بدون من قراره چیکار کنن، دیگه کی هست که همیشه کنارشون باشه. دوست دارم بدونم دلشون تنگ می‌شه، نمی‌شه؟ نبودم حس می‌شه، نمی‌شه؟ دوست دارم بدونم "اینجا بدون من" چجوریه.من دیگه نمی‌خوام قوی باشم، من میخوام شرایط جوری باشه که اصلا نیازی نباشه قوی باشم.

.

.

.

.

.

.

آخرین‌ها چطور بودن؟ آخرین بغل. آخرین نگاه. آخرین بوسه. آخرین دیدار. آخرین بار!


روابط انسانیخداحافظیعشقبن بست
?‹ فردایی بنویس که شکل امروز نباشد. ^^ ›?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید