فکر نمی کردم شروع فعالیتم در ویرگول مصادف باشه با وقوع یک بحران جهانی! ولی خب ماجرای قرنطینه من رو کشوند دنبال جایی که کمکم کنه تا ذهنم رو تخلیه کنم. با این که ممکنه فعلا کسی نوشته های من رو این جا نخونه! شاید بشه گفت کرونا یکی از غیر منتظره ترین حالت های این دنیا و زندگی در این دنیا رو به ما نشون داد. بحرانی که انتهای نامعلومی داره! شاید خیلی ها مثل من کلی چالش های مختلف رو پشت سر گذاشته بودن و تازه قرار بود یه نفس راحت بکشن، ولی کرونا حسابی زد تو کاسه و کوزه اشون! خلاصه که داریم متفاوت ترین بهار زندگیمون رو تجربه می کنیم با تمام دوست نداشتنی هایی که داره. شاید کرونا تنهاترین و محکم ترین چیزیه که تا حالا تونسته ما رو یاد هر چی حرف و شعر در مورد در لحظه زندگی کردن وجود داره بندازه. حتی برنامه ریزی داره برامون تبدیل میشه به موضوعی که احتمالا بعد از جون سالم به در بردن از این ماجرا چندان جدی نگیریمش، چون داریم غیر قابل پیش بینی ترین روزهای زندگیمون رو می گذرونیم. در حال تجربه ایامی هستیم که گزینه ای جز صبر برای پشت سر گذاشتنشون وجود نداره و چقدر عجیب داریم تمرین صبوری می کنیم. ما که با اتفاقات سال 98 صبر و امید برامون معنای متفاوتی پیدا کرد و حتی شاید بعضی روزها بی معنی شد. مخصوصا روزی که بال رویاهامون موشک خورد! خلاصه که من خیلی دلتنگم. دلتنگ قهقمه زدن با بی اعتنایی به نگاه های چپ چپ و پر از اعتراض پیرمرد با محاسن سفید که با چشماش میگه دختر که بلند نمی خنده! دلتنگ صبح هایی که برای سرکار رفتن از خونه بیرون اومدم و با دلم نگاه انداختم به آسمون آبی خدا و دعا کردم برای راننده تاکسی که با فرار از ترافیک نمی ذاشت دیر برسم. هر چند که مجبور بود قانون راهنمایی و رانندگی رو دور بزنه! دلتنگ گل های آقای گل فروش دور میدون صنعت یا اون کودک کاری که یه روز صبح با عشق و لبخند دستم رو محکم گرفت و یکی از بی نظیرترین لحظه های زندگیم رو رقم زد، دلتنگ آخرین روزی که اصلا نمی دونستم کرونا چیه! من منتظرم تا دوباره مثل قبل کیف کنم از پوشیدن لباس زرشکی و خریدن گل های صورتی، از چرخ زدن با دامن چین دار، از گشت زدن تو حال و هوای بازار، از موندن پشت ترافیک و... من سال هاست بدون چتر زیر بارون قدم میزنم اما این روزها فقط می تونم با دلم به صدای باریدن گوش بدم و قطره های بارون رو، روی شیشه پنجره اتاقم تماشا کنم. زندگی پر از چیزای غیر منتظره است. مثل صدا یا موسیقی غیر منتظره ای که از رادیو می شنوی، یک تلفن غیر منتظره، یک پیام پر از قلب سبز که انتظارش رو نداشتی یا... درسته که این بار یکی از غیر منتظره های تلخش رو گذاشته توی دامن ما، ولی حتی تو اوج این تلخی یک پیام یا هدیه کوچیک غافل گیر کننده یا حتی یک خبر خوش هر چند کوتاه و جزئی می تونه آدم رو خوشحال کنه...
به نظرت سال ها بعد از شرح حال این روزهای ما چی می نویسن؟