ملیکا اجابتی
ملیکا اجابتی
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

خاکستر علاقه

دختر نوجوانی را می‌بینم. سردرگم و ترسیده در میان چندین راهی که او را به آینده وصل می‌کند.

علاقه‌های ریز و درشتی که به جای راهنمایی، او را بیشتر سردرگم می‌کنند.

اطرافیانی که او را به سمت و سویی که خودشان می‌خواستند و می‌خواهند، هل می‌دهند.

به آینده فکر می‌کند. به کسی که نمی‌خواهد شبیه پدر و مادرش باشد یا حتی برخی از اطرافیانش. به کسی که می‌خواهد پولدار شود‌.

آن روزها پول برایش شاید از هر علاقه‌ای مهم‌تر است. شاید حق دارد، چون هر طرفرفته به درِ بسته‌ی پول نداریم پس فعلا نمی‌شود، خورده است. فکر می‌کند با پول می‌تواند به علاقه‌هایش، به خواسته‌هایش جامه‌ی عمل بپوشاند.

در نهایت مسیری را می‌رود که تایید شود. که تشویق شود و فکر می‌کند در انتهایش به پول هم خواهد رسید.
علاقه‌های گیجش را قربانی می‌کند. در مسیری لغزنده قدم برمی‌دارد. فکر می‌کند هر کسی که تاییدش می‌کرد، پشتش خواهد بود. غافل از اینکه انسان تنها زاده شده و تنها خواهد بود. مهر و محبتی هست اما آنچه تو هر روز تجربه می‌کنی، ترس‌ها و اضطراب‌هایت، نکندها و غول‌های مسیر، تنها و تنها تو را می‌بلعد و نه هیچ‌کس دیگر. با خشم، با غم، با ترس قدم برمی‌دارد به سمت کورسویی از آینده.

اما در پیچ بعدیِ تصمیم‌گیری می‌افتد. حالا کمی بزرگ‌تر شده اما هنوز سردرگم است. هنوز می‌ترسد. هنوز راه‌های فراوانی به سمت آینده جلویش می‌بیند.

او هنوز هم غافل از همه چیز، با سیل شرایط، با جبری به نام توانایی خانواده، در مسیری پرتاب می‌شود که لبخندی دلمرده چون دلقکی روی لب‌هایش می‌آورد. به عقب نگاه می‌کند. جنازه‌ی علایقش خیلی وقت است که پوسیده. بوی گندش هنوز هم احساس می‌شود. اما سیل خیلی وقت است با سرعت تمام او را در مسیر، رو به جلو برده است. او دور شده است. خیلی دور...

دختر دیگر حالا نوجوان نیست. دیگر گیج و ترسیده نیست. دیگر نمی‌خواهد سیل‌ها او را ببرند. گرچه معتقد است سیل‌های قبلی او را به جای بدی هم نبردند. اما می‌خواهد روی پاهایش قدم بردارد. مسیر هر چقدر زیاد، هر چقدر سخت. خاکستر برخی علایقش را در آغوش گرفته و رو به جلو می‌دود. خاکستر در هوا پخش می‌شود. دورش را می‌گیرد و پایین نمی‌آید. جادوی قدرت ذهن او، آنچه واقعا دوست دارد و آنچه واقعا می‌خواهد را فراموش نکرده است. به هیچ قیمتی. او حالا هشیارتر از همیشه است.

ملیکا اجابتی

نوجوانیعلاقهوالدینمسیر شغلی
می‌نویسم و می‌خوانم تا در اقیانوس زندگی غرق نشوم. سایت: melikaejabati.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید