نیازمند خاکاندازی برای روحم هستم.
خاکاندازی که روح پخش شده روی زمینم را کامل جمع کند تا خردههای احمقانهاش اینور آنور را کثیف نکند.
اصطلاح خاک انداز را وقتی من و یکی از دوستانم خستهایم و روی زمین دراز کشیدهایم اما میخواهیم بلند شویم و به کارهایمان برسیم، به کار میبریم. میگوییم: یکی بیاد با خاکانداز منو از روی زمین جمع کنه.
و من حالا میگویم: یکی بیاد روحم رو با خاکاندز از روی زمین جمع کنه!
جسمم بلند شده و کارهایش را انجام میدهد. هر کس هم مرا ببیند به نظر نمیرسد اشکالی باشد اما روحم...
روحم هنوز روی زمین افتاده. به یک نقطه خیره شده و به هیچ فکر میکند. و شاید به این فکر میکند که چرا نمیتواند زمین را رها کند؟
روحم بیحوصله و خسته است. جسمم او را ترک میکند و پشت میز مینشیند. مینویسد و میخواند. کارهای دیگرش را سر و سامان میدهد. غذا میخورد. راه میرود اما روحم گوشهی اتاق افتاده. مچاله شده و فقط نگاه میکند. نگاه میکند و دلش خاکاندازی می خواهد که خردههایش را جمع کند.
و هیچ چیز را حس نمیکند و به هیچ چیز فکر نمیکند.
و من فکر میکنم چه خاکاندازی باید برای روحم پیدا کنم؟ شاید باید کار جدیدی انجام دهم. یا شاید کاری که باعث ذوق و شادی کودک درونم شود. چون میگویند روح انرژیاش را از کودک درون میگیرد. اگر احساس کسلی شدید داری به کودک خستهی درونت توجه کن.*
از کودکم میپرسم دلش میخواهد چه کار کند؟
جوابم را میدهد که دلش میخواهد نقاشی بکشد یا کاردستی درست کند.
من هم با یک روز تاخیر آنچه میخواهد را انجام میدهم. مقواهایی که یک سال است بالای کمد با کمری خمیده نشستهاند را بیرون میکشم. از دیدن رنگهایشان چشمانم برق میزند. در پینترست میگردم. میخواهم هدیهی کوچکی به مناسبت آغاز سال تحصیلی برای دانشآموزانم درست کنم. در واقع یک تیر و دو نشان. هم کودک درونم خوشحال میشود هم کودکانی که قرار است به زودی ملاقاتشان کنم.
با ذوق چند کارت درست میکنم. روحم کم کم از گوشهی اتاق بلند میشود. نزدیکم میآید و چسب و قیچی در دست میگیرد. کمی بعد روحم به جسمم برگشته و چهار کارت خوش رنگ که شبیه کولهپشتیاند به ما لبخند میزنند.
ملیکا اجابتی
*از کتاب شفای کودک درون نوشته دکتر لوسیا کاپاچیونه، ترجمه گیتی خوشدل