ویرگول
ورودثبت نام
ملیکا اجابتی
ملیکا اجابتی
خواندن ۳ دقیقه·۱۳ روز پیش

خلاف جریان آب

انجمن شاعران مرده
انجمن شاعران مرده

کتاب انجمن شاعران مرده را سال‌ها پیش خوانده‌ام اما فیلمش را امروز دیدم. یادآوری لحظات جذاب کتاب با این فیلم، من را ترغیب کرد تا یادداشتی درباره‌اش بنویسم.

انجمن شاعران مرده داستانی را در مدرسه‌ی شبانه‌روزی پسرانه‌ی سخت‌گیری نشان می‌دهد و معلم ادبیاتی که دری تازه از جهان را به روی این دانش‌آموزان نوجوان باز می‌کند. آن‌ها که همیشه تحت سلطه‌ی والدین یا مسئولان مدرسه بودند حالا می‌فهمند که زندگی کوتاه است و باید به هر آنچه خودشان از ته قلب می‌خواهند، برسند. شجاعانه زندگی کنند و به قول معلم‌شان آقای کیتینگ، دم را غنیمت شمارند.

در جایی از فیلم آقای کیتینگ در کلاس به بچه‌ها می‌گوید: فقط زمانی می‌تونید چیزی رو واقعا بشناسید که بتونید با دیدگاهی متفاوت بهش نگاه کنید. حتی اگه نادرست یا احمقانه به نظر بیاد، می‌تونید امتحان کنید. حالا وقتی که مطلبی رو می‌خونید، تنها فکر نویسنده رو مد نظر قرار ندید. ببینید نظر خودتون درباره اون چیه. بچه‌ها باید تلاش کنید تا صدای خودتونو پیدا کنید. چون هرقدر دیرتر شروع کنید، امکان دستیابی به این هدف رو کمتر می‌کنید. تارو گفته: عمر بیشتر انسان‌ها در یاسی خاموش سپری می‌شود. اجازه ندید این اتفاق بیفته، خطر کنید. شهامتتونو نشون بدید و دنیای جدید رو پیدا کنید.

در پی این ماجرا تعدادی از دانش‌آموزان انجمنی قدیمی را احیا می‌کنند، انجمن شاعران مرده. هر کدام از آن‌ها به نحوی سعی می‌کنند آزادی را در زندگی خود جستجو کنند و دم را غنیمت شمارند.

چه زمانی که کتاب را می‌خواندم و چه امروز که این فیلم را دیدم. آقای کیتینگ مرا یاد معلم ادبیات سال یازدهمم می‌انداخت. خانمی جوان، سرزنده و پرشور. یادم می‌آید مدرسه‎ام را تازه عوض کرده بودم و افسرده سر کلاس نشسته بودم. اول مهر، اولین زنگ با خانم مهربان کلاس داشتیم. وقتی کلاس به پایان رسید، از صحبت‌هایش درباره‌ی تاریخ و ادبیات هیجان زده شده بودم. بعد از آن هفته‌مان با او آغاز می‌شد و پایان می‌یافت. یعنی شنبه زنگ اول و چهارشنبه زنگ آخر با خانم مهربان، ادبیات و انشا داشتیم. زنگ‌های انشایش یکی از بهترین کلاس‌هایی بود که تا به حال داشته‌ام. با ساک‌دستی‌ای پر از کتاب داستان و شعر سر کلاس می‌آمد و کمی از هر کدام برای‌مان می‌خواند و به موضوعات متفاوت و جذابی می‌پرداخت. ما را به نوشتن دعوت می‌کرد. کتاب نگارش‌مان و همچنین گاهی مدرسه را به سخره می‌گرفت که این موضوع باعث می‌شد احساس کنم بالاخره یک معلم پیدا شده که با او درباره‌ی مدرسه هم نظرم.

مدت‌ها خانم مهربان به این شیوه کلاس‌هایش را ادامه می‌داد. درست مثل آقای کیتینگ که روش‌های خاص خودش را برای اداره‌ی کلاس داشت. اما نظام خط‌کشی شده‌ی مدارس و آموزش و پرورش همیشه کسانی که از خط بیرون می‌زنند را متهم کرده و خواهد کرد. حتی گاه برخی دانش‌آموزان هم که خیلی با سیستم همراه‌اند، به این متهم کردن دامن می‌زنند. کار به جایی رسید که برخی دانش‌آموزان با کلاس همراه نمی شدند، اعتراض داشتند و فکر می‌کردند زمان‌شان دارد هدر می‌رود. کم‌کم این ماجرا به ناامیدی معلم‌مان منجر شد. او دیگر زنگ‌های انشا به جای کوله باری از کتاب‌های جالب، کتاب تستی قطور می‌آورد تا با هم سر کلاس تست بزنیم. و من چقدر غصه می‌خوردم که شمع کوچک پرنوری که در مدرسه‌ پیدا کرده بودم، خاموش شده بود.

همه‌ی این‌ها می‌گذرد. خانم مهربان‌ها و آقای کیتینگ‌ها به نحوی کنار گذاشته می‌شوند چون می‌خواهند متفاوت بودن، آزاد بودن و واقعی زندگی کردن را به بچه‌ها بیاموزند اما آیا می‌توانند تاثیرشان را از ذهن‌ها پاک کنند؟ حتی اگر این اثر فقط در ذهن یک دانش‌آموز به جا بماند فکر می‌کنم آن‌ها رسالت‌شان را به پایان رسانده‌اند. آن‌ها خلاف جریان آب شنا کرده‌اند و این ارزشمند هست و خواهد بود.

ملیکا اجابتی

آموزش پرورشانجمن شاعران مردهمعرفی کتابمعرفی فیلم
می‌نویسم و می‌خوانم تا در اقیانوس زندگی غرق نشوم. سایت: melikaejabati.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید