در کتاب چگونه مرور کتاب بنویسیم* که این روزها میخوانم، نوشته بود:
درست نیست کتابی را مورد انتقاد قرار دهید، صرفا به این دلیل که دربارهی چیزی است که مورد علاقهی شما نیست یا در مواجهه با آن احساس پریشانی میکنید.
نویسنده مدام این نکته را گوشزد میکند اگر کتابی را دوست نداری خب نیازی نیست تو دربارهی آن مرور بنویسی. حتما کسی پیدا خواهد شد که آن کتاب را به هر دلیل شخصی و غیرشخصیای دوست خواهد داشت یا آن را برای مرور نوشتن مناسب خواهد دید. اما تو وقتی احساس خوبی بهش نداری، نیازی نیست مدام تجزیه و تحلیلش کنی تا بتوانی مروری برایش بنویسی. یا حتی با نگاهی مغرضانه مروری که مناسب نیست بنویسی.
مضمون جملههایش یک دفعه درگوشم زنگ میخورد. اگر چیزی را دوست نداری خب دوست نداشته باش. اگر از چیزی بدت میآید خب بدت بیاید. اگر از فلان چیز متنفری، خب متنفر باش. اما قرار نیست مدام دلایل تنفرت را تشریح کنی یا توضیح دهی. لازم نیست برای فلانی که از او متنفری، کامنتهای منفوری بگذاری که این تنفر را نشان دهد. لازم نیست مدام حول چیزها و افرادی در زندگی بگردی که از آنها بدت می آید. تجزیه تحلیلشان کنی و به خودت اثبات کنی که آنها واقعا چندش هستند.
فقط لازم است آنها را چون کتابهایی که دوستشان نداری بیخیال شوی. نیازی نیست مروری برای کتابی که دوستش نداری بنویسی. پس نیازی نیست در زندگی هم چیزهایی که دوست نداری را مرور کنی.
به جایش به چیزهایی که دوست داری بچسب. آنها را آنقدر تجزیه و تحلیل کن تا بهترین مروری که میتوانی را بنویسی.
(پ.ن: همچنین این کتاب میگوید که انواعی از کتاب را بخوان تا بینش گستردهای در همهی موضوعات داشته باشی، فکر میکنم لازم بود این نکته را هم در پرانتز بگویم.)
ملیکا اجابتی
*نوشته بردهوپر، ترجمه علیرضا شفیعینسب از نشر ترجمان