ویرگول
ورودثبت نام
ملیکا اجابتی
ملیکا اجابتی
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

معرفی کتاب جزیره‌ی درختان گمشده

جزیره‌ی درختان گمشده، داستانی از دل تاریخ، عشق، جنگ، رنج و درنهایت ظرافت طبیعت!
داستانی از جزیره‌ی قبرس. ترک‌ها و یونانی‌های ساکن جزیره در قرن بیستم.
داستانی درباره‌ی دفنه، دختر ترک مسلمانی که پرشور است و در پی عدالت و آزادی. و کوستاس، پسر یونانی مسیحی‌ای با روحیه‌ای لطیف که آرام است و در پی درک طبیعت، درختان و حیوانات.
و عشقی که با وجود جنگ داخلی قبرس، میان ترک‌ها و یونانی‌ها، در دل دفنه و کوستاس جوانه می‌زند. آن دو برخلاف تمام جریانی که در جزیره به راه افتاده، شنا می‌کنند و فارغ از هر اندیشه و تعصبی در میکده‌ی انجیر خوشبخت یکدیگر را ملاقات می‌کنند. میکده‌ای که درخت انجیری در وسط آن رشد کرده و شاخه‌هایش از سقف به سمت آسمان سربرآورده‌اند.
درخت انجیر شاهد تمام ماجراست. شاهد عشق دفنه و کوستاس. شاهد جنگ و رنج‌ها. شاهد خاطرات پر از اندوهی که شکل می‌گیرد. شاهد ویران شدن جزیره. شاهد عشقی که کنجکاو است سرنوشتش چه خواهد شد؟

در بحبوحه‌ی جنگ داخلی، وقتی کشتار و نفرت همه جا را فراگرفته است، عاشق نمی‌شوی. از ترس جانت پا به فرار می‌گذاری و فقط دنبال بقای خودت هستی و به چیز دیگری نمی‌اندیشی. با بال‌های نامرئی به آسمان پر می‌کشی و تا دوردست‌ها بالا می‌روی. و اگر نتوانی بروی، پس، به دنبال سرپناه می‌گردی و مکان امنی می‌یابی که در آن تنها باشی، چون حالا که همه چیز با شکست مواجه شده، می‌دانی که چشم در برابر چشم و زخم در برابر زخم است و هیچ کجا بیرون از قبلیه‌ات امن نیست. عشق تایید جسورانه‌ی امید است. زمانی که مرگ و ویرانی بر انسان مسلط می‌شوند، امید را نمی‌پذیرید. زمانی که ویرانه‌ها و آوار تو را احاطه کرده‌اند بهترین لباست را به تن نمی‌کنی و گلی میان موهایت نمی‌گذاری.
زمانی که قلب‌ها مقدرند که مهر شده باقی بمانند، مخصوصا برای کسانی که هم‌کیش تو، هم‌زبان تو و هم‌خون تو نیستند، دل به کسی نمی‌بازی.
تو در تابستان ۱۹۷۴ در قبرس عاشق کسی نمی‌شوی. نه اینک و نه اینجا. با این حال، این دو عاشق بودند.*


داستان از گذشته و آینده نقل می‌شود. اما بخشی که آن را متمایز می‌کند، فصل‌هایی‌ست که از زبان درخت انجیر بیان می‌شود. درختی که قصه را از دیدگاه متفاوتی تعریف می‌کند. از زبان طبیعت!

داستان جزیره‌ی درختان گمشده، قصه‌ی مهاجران است‌. قصه‌ی ریشه‌ها و شاخه‌ها. شاخه‌هایی که در دیگر مکان‌ها قلمه‌زده می‌شوند اما ریشه‌های‌شان را فراموش نمی‌کنند. اندوه و خاطرات در تمام آوند‌هایشان هنوز هم جریان دارد و به یاد می‌آورد. نمی‌توان آن‌ها را انکار کرد. و گاه این رنج، این خاطرات، مدام از ریشه‌ها، از نسل‌های گذشته به جوانه‌های تازه انتقال می‌یابد. و این اندوه فراموش نمی‌شود.

آیا ممکن بود چیزی را به ارث برد که به اندازه‌ی اندوه غیرملموس و غیرقابل اندازه‌گیری باشد؟*

این کتاب با صحبت از اندوهی که جنگ برای سال‌ها به جا می‌گذارد. برای تاثیر وحشتناک تعصبات انسان‌ها روی زندگی یکدیگر و تمام اکوسیستم. رنجی که تمام موجودات با همدیگر متحمل می‌شوند. بار دیگر این سوال را در ذهنم شکل داد که برای چه؟ چه دلیلی، چه توجیحی وجود دارد که قیمتی به این گزافی داشته باشد؟
این سوال هیچ پاسخی ندارد. هیچ چیزی جوابگوی این حجم از اندوه ادامه دار انسان و طبیعت و تاریخ نیست.

هیچ وقت نمی‌فهمی وقتی جمجمه‌ای رو توی دستت می‌گیری، می‌تونی بگی مسیحی بوده یا مسلمون؟ تمام این خون‌ریزی برای چی بود؟ جنگ‌های احمقانه و دیوانه‌وار.*

درباره‌ی نویسنده:
الیف شافاک نویسنده‌ی این کتاب را از اثر دیگرش یعنی ملت عشق می‌شناسم. در طی سال‌های اخیر، چند کتابی از این نویسنده خوانده‌ام. می‌توانم بگویم یکی از نویسندگان موردعلاقه‌ام است. موضوعات اجتماعی‌ای از قبیل زنان، عشق، خانواده و فرهنگ که در رمان‌هایش می‌گنجاند، مرا جذب می‌کند. و البته متن روان و پرمایه‌ای که دارد، جمله‌هایی که می‌توان بارها خواند نیز از علت‌های دیگر علاقه‌ام به این نویسنده است.
به خصوص در این کتاب که با توصیف‌ها و تشبیه‌هایی که از احساسات و احوالات شخصیت‌ها داشت، خواننده را به دنیای آن‌ها نزدیک‌تر می‌کرد.
نکته‌ی دیگری که مرا در میان صفحات کتابش نگه می‌دارد، فضایی‌ست که داستان‌هایش را در آن می‌نویسد. حتی گاهی اسم شخصیت‌ها. این نویسنده‌ی ترکیه‌ای از کشوری می‌نویسد که اشتراکات زیادی از لحاظ فرهنگی به خصوص در حوزه‌ی زنان با کشور ما دارد. و همین موضوع باعث می‌شود خواندن کتاب‌هایش چون لمس قلب و روحم به نظر برسد.
از دیگر کتاب‌های این نویسنده که خوانده‌ام: ملت عشق، سه دختر حوا، شیر سیاه.

جمله‌هایی از متن کتاب:
_بذار یه رازی رو بهت بگم: زندگی شروع شده! زندگی همینه. خستگی، ناامیدی، تلاش برای رهایی، اشتیاق برای چیز بهتر.
_عشق را باید «چیزی فریب‌کارانه با دل‌شکستنی در پایان» توصیف کرد.
_هر وقت جنگ و تفکیک دردناک وجود دارد، هیچ برنده‌ای از جمله انسان و موجودات دیگر وجود نخواهد داشت.
_فکر می‌کنین شما یه زبون مشترک ندارین و بعد، می‌فهمید که اندوه یه زبونه. ما همدیگه رو درک می‌کنیم. مردمی هستیم با یه گذشته تلخ.
_قربانیان به شیوه‌های شگفت‌انگیزی به بقای‌شان ادامه می‌دادند، چون این همان کاری است که طبیعت با مرگ می‌کرد، پایان‌های ناگهانی را به هزاران آغاز نو مبدل می‌ساخت.
_در طبیعت، همیشه، همه چیز در سخن است.

اگر به کتاب‌هایی که عشقی در دل تاریخ و جنگ را تعریف می‌کند، علاقه‌‌مندید، ممکن است از کتاب پیش مرگ هیتلر، جنگ چهره‌ی زنانه ندارد، و تنها باد می‌داند و دختری که رهایش کردی نیز خوشتان بیاید.

ملیکا اجابتی

*تمام بخش‌های بولد شده از متن کتاب جزیره‌ی درختان گمشده هستند. از الیف شافاک، ترجمه علی سلامی، نشر نون.

جزیره‌ی درختان گمشدهملت عشقکتابمعرفی کتابالیف شافاک
می‌نویسم و می‌خوانم تا در اقیانوس زندگی غرق نشوم. سایت: melikaejabati.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید