ویرگول
ورودثبت نام
ملیکا اجابتی
ملیکا اجابتی
خواندن ۳ دقیقه·۱۲ روز پیش

معرفی کتاب سووشون

داستانی درباره‌ی عشق، تاریخ، سیاست، زنانگی، مادرانگی و شجاعت.

«زری از یوسف می‌پرسد: تو می‌دانی سووشون چیست؟

یوسف می‌گوید: یک نوع عزاداری است. همه اهل ده بالا امشب می‌روند.

زری می‌گوید: برای همین در خانه‌هایشان را با گل بالا آورده‌اند؟

یوسف می‌گوید: بله سفرشان چندین روز طول می‌کشد.

زری افسرده می‌گوید: دهی که خانه‌هایش در ندارد و اهل آن ده زیر درخت گیسو میعاد دارند تا با هم بروند سووشون!

یوسف می‌گوید: سوگ سیاوش. اهل ده بالا هر سال بعد از درو می‌روند و وقت خرمن‌کوبی برمی‌گردند.

هر دو سکوت می‌کنند. هوا در گرمسیر تاریک شده. اسب می‌رانند و به جلو خیره شده‌اند. پلک‌های زری داغ داغ است. آرام آرام اشک می‌غلتد روی گونه‌هایش. آنقدر آرام که یوسف نفهمد...»

قصه از عروسی دختر حاکم آغاز می‌شود. و به سمت زری و یوسف و زندگی‌شان می‌رود. بچه‌هایشان خسرو و مرجان و مینا، دوقلوهای کوچک‌شان. و عمه‌خانم که با آن‌ها زندگی می‌کند.

داستان در شیراز و زمان جنگ جهانی دوم و درگیری‌هایی که بر سر آذوقه و زیر سلطه‌ی دیگر کشور‌ها بودن، اتفاق می‌افتد. یوسفی که شجاعانه می‌خواهد در برابر ظلمی که به مردم و به قول خودشان رعیت می‌شود، ایستادگی کند و به خاطر منافع خودش و پول سر در برابر بیگانگان خم نکند.

یوسفی که می‌خواهد شجاعت به خرج دهد و می‌دهد. و زری که می‌ترسد. از عاقبت کارهای شوهرش اما نمی‌تواند و نمی‌خواهد جلویش را بگیرد چون به یوسف و درستی کارهایش ایمان دارد.

زری در آن روزها که مردها می‌تازند و می‌خواهند دست به کارهای بزرگ بزنند، به عنوان یک زن اطراف‌شان نفس می‌کشد، به حرف‌هایشان گوش می‌‌سپارد و مدام می‌اندیشد که...

«ترسو یا شجاع، با شیوه‌ی زندگی و با تربیتی که او را برای چنین زندگیی آماده ساخته، محال است بتواند دست به کاری بزند که نتیجه‌اش بهم خوردن وضع موجود باشد. آدم برای کارهایی که بوی خطر از آن‌ها می‌آید باید، آمادگی روحی و جسمی داشته باشد و آمادگی او درست برخلاف جهت هرگونه خطری بود. می‌دانست نه جراتش را دارد و نه طاقتش را. اگر این همه وابسته‌ی بچه‌ها و شوهرش نبود، باز حرفی...

...چنین آدمی نمی‌تواند دل به دریا بزند. درست است که مثل چرخ چاه هر روزی عین روز دیگر، یکنواخت چرخیده بود، درست است که از صبح تا شام، چرخ زندگی را مثل حسین کازرونی با پا گردانیده بود و با دست‌های آزادش برای خودش هیچ کاری نکرده بود... کجا خوانده بود که «دست، وسیله‌ی وسیله‌هاست» اما لبخند و نگاه و گفتار و لمس و بوی آدمی که دوست می‌داشت، پاداش او بود...

...تنها شجاعتی که می‌توانست بکند این بود که جلو شجاعت دیگران را نگیرد و بگذارد آن‌ها با دست و فکر آزادشان، با وسیله‌ی وسیله‌هایشان کاری بکنند. کاش دنیا دست زن‌ها بود، زن‌ها که زاییده‌اند یعنی خلق کرده‌اند و قدر مخلوق خودشان را می‌دانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچ‌وقت عملا خالق نبوده‌اند، آنقدر خود را به آب و آتش می‌زنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زن‌ها بود، جنگ کجا بود؟»

زری با تمام این اندیشه‌ها، در پی روزها و اتفاقاتی که می‌افتد مدام نگران است و گاه در ذهنش پی درست و غلط می‌گردد. آدم‌های اطراف‌شان، خان‌کاکا و عزت‌الدوله را می‌بیند و خشمگین می‌شود. و در تمام این ماجرا می‌خواهد بچه‌هایش را حفظ کند. زندگی و خانواده‌اش را در این دریای طوفانی به ساحل امن برساند. و یوسفی که در این گیرودار می‌خواهد به حق باشد اما بی‌گدار به آب نزند.

و در نهایت چه بر سرشان خواهد آمد؟ می‌توان شجاع بود و بی‌گدار به آب نزد؟ می‌توان شجاع بود و بچه‌ها را در آرامش بزرگ کرد؟ می‌توان در جنگ بود و برای آزادی نجنگید؟

می‌توان در دل آتش پرید و سیاوش نبود؟ و می‌توان در سوگش به سووشون ننشست؟

ملیکا اجابتی

سووشون اثری از سیمین دانشور، انتشارات خوارزمی

سووشونمعرفی کتابسیمین دانشورکتابرمان
می‌نویسم و می‌خوانم تا در اقیانوس زندگی غرق نشوم. سایت: melikaejabati.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید