ملیکا
ملیکا
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

چرا درون من شیرین نشاط هنوز زندس؟

خونه کامل تاریکه، یه لپ تاپ و یه مانیتور بغلش روشنه فقط، ساعت نه نشده، من؟ ساکتم و دست به کیبرد، کولر هنوز خرابه، هوا بهتر شده، دارم به یه اهنگ گوش میدم که وسطش میگه one two three drink ویدیو کلیپ باحالی هم داره، ارومم، هوا گرم نیست اونقدرا، کنار اومدم با همه چی، شام ودیشب و ناهار و شام امشبم پوره است، یه پوره سیب زمینی که واقعا خوشمزه هم شده، به چیز خاصی فکر نمی کنم، آینده؟ نه دوره ازم، نمی فهمم مفهوم زمان رو الان، فکر میکنم همه چیز داره کند سپری میشه، مثل همین تاریکی الان که انگار ساعت هاست که تکون نخورده، چشامو تا می بندم به عکسهای شیرین نشاط میان جلوم، به خودم فکر میکنم، به این تاریکی الان که چقدر شبیه چادرمه، به خط های این نوشته بالا و صورتم نگاه میکنم، به گردی که محکومم بهش ، به درونی که نمی تونم آشکارش کنم، به فروپاشی خودم فکر میکنم که سیاهی درون بر چهره بیرونیم سایه انداخته،

من کدوم یکی هستم؟
من کدوم یکی هستم؟

اینجا همه چیز خاموشه همه چیز، تاریکی رو دوست دارم، ساکتم و اروم به چیزی و کسی کار ندارم، ساده نگرفتم فقط بی حرکت نشستم که شاید کولر درست شه که شاید اینجا چیزی روشن بشه، که شاید این صفجه بیشتر سفید باشه به نظرم، اروم و بی حرکت نشستم کسی بیاید این وضعیت رو درست کنه، دارم بالا میارم روی این زندگی

چشمهای من
چشمهای من

پی نوشت اول: زندگی رو از ریتم انداختم، بی کسی رو دارم تجربه میکنم، به پدرم زنگ زدم که نمی خواد پول بفرستی، خودم جورش کردم، دروغ گفتم جورش نکردم هیچ بی ریخت تر هم شده اوضاع

پی نوشت دوم: به شیرین نشاط علاقه و ارادت زیادی دارم، کارهاش رو زیاد می بینم، ولی کاش یکی چشمهامو در می اورد و به جای اونها دو تا تخم کفتر میذاشت، من از دیدن خستم، خیلی هم خستم

پی نوشت سوم: فکر نمی کنم، ارومم ، ارومم، به کسی کاری ندارم دست به چیزی نمی زنم، یکی بیاد لامپ ها رو خاموش کنه از تاریکی بدم میاد

بلاگرمنشاط
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید