این یک کتاب از تحلیل های جامعه امروزی ایران در باب مسائلیست که همه ما با آنها مواجهیم. نثر کتاب بسیار ساده است و با مرجع قرار دادن روان و جامعه شناسی به سبکی نگاشته شدست که گاهی شما را میخنداند و گهگاه به فکر فرو ببرد. این کتاب مسائل اجتماعی که به چشمتان عادی شده اند را به چالش میکشد.
تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند عنوان جالب و میخکوب کننده ایست که بسیار ظریف انتخاب شده است تا شما را جذب خود کند. این جمله سرفصل یکی از قسمتهای تشکیل دهنده کتاب هم هست و اگر به لیست عنوان ها دقت کنید به جملات موجزی مانند آن برمیخورید که هر کدام شما را به خواندن خود دعوت میکنند.
نویسنده کتاب که خود استاد جامعه شناسی است، برای برقراری ارتباط بهتر با مخاطب از داستانگویی استفاده میکند، قصه هایی از گوشه و کنار که ایرانی منش و در وصف اوضاع امروزی ما هستند. اگر در ایران حال حاضر زندگی میکنید، حتما آنها را تا حد زیادی میشناسید و جاهایی از کتاب هست که میخواهید فریاد بزنید وای چقدر درست!
خواندن تحلیل های این کتاب یا به طور کلی خواندن تحلیل چه کمکی به ما میکند؟ نظر یک شخص، حالا به هر شکل از همین نقد و نوشته درباره این کتاب گرفته تا تحلیل های پیچیده روانشناسانه، به ایجاد درک عمیق در ذهن انسان کمک میکند. یک تحلیل خوب مثل یک هول برای راه افتادن عمل میکند، کمک میکند که انسان ماجرایی یا وضعیت خاصی را بهتر بفهمد. روایت گری در انسان ریشه های عمیق دارد با روایت کردن به او کمک میکنید که چیزی را که تجربه کرده و دیده است را بیان کند و همین بیان بخصوص هر فرد میتواند روشنگر انسانهای دیگر و کمک کننده در زمینه فهم مسائل باشد.
خواندن تحلیل های خوب از آدمهای پر مغز میتواند ما را یاری دهد که بیشتر و بهتر بفهمیم و پردازش کنیم. فردین علیخواه در این کتاب تجربه و طنز را به شیوه ای در کنار حقایق قرار میدهد که شبیه گذاشتن تکه ای باقلوا کنار چای تلخ است، او میخواهد ما را روشن کند که از وضعیت خود آگاه شویم و شاید برای تغییر بخشهایی از جامعه که ناخوشایندند، از خودمان تغییر را آغاز کنیم.
فصلی به نام ((بابا شعر بخون)) ،که مرا وسط کافه ای تنها به خنده بلندی واداشت، قسمت مورد علاقه خودم از کتاب بود، در آن میخوانیم که استاد به دانشجویش موضوعی درباره بررسی ارتباط جوانان با شعر و ادبیات میدهد. نتایج تحقیق حقیقتا جالب و دارای طنز ظریفی است که حتما پیشنهاد میکنم آن را از دست ندهید...
از یکی از نوجوانان فامیل که در دوره راهنمایی تحصیل میکند
پرسیدم:به شعر و شاعری علاقه داری؟
گفت: آره، خیلی.
گفتم: میشه برام یه شعر بخونی؟
خواند: ((اصرار میکنی نرو، اصرار میکنی بمون،
لبخند میزنی به من، گم میشه بغضمون،
اصرار میکنی نرو، اصرار میکنی بخند
اصرار میکنی یه بار چشمای شبو ببند...))
...