نام این کتاب را وقتی از کنار تلویزیون رد میشدم و برنامه دورهمی پخش میشد به طور اتفاقی شنیدم. از آنجا که بیشتر مواقع در زندگیم دنبال نشانه ای هستم تا دنبالش کنم اسم این رمان از سامرست موام در ذهنم نقش بست و طولی نکشید که شروع به خواندنش کردم. البته اوضاع قرنطینه و کتابخوانی مضاعفم در این روزها هم مزید بر علت بود.
شخصیت درخشان لاری باعث میشود شما هم درست مثل نویسنده همه جای داستان به دنبال سرنخ هایی از این جوان پر شور که زندگی را جور دیگر میزیست، بگردید. اشتیاق او در شناخت این شخصیت اساس شکل گیری کتاب است. موام با قلم منحصر به فردش به توصیف شخصیت ها و روند زندگیشان در حدود سالهای ۱۹۲۰ میپردازد و این کار را استادانه انجام میدهد که حدود ۴۰۰ صفحه خواننده را به دنبال خود میکشاند.
در اصل او مرد مسنی است که نویسنده است و میخواهد به ما چیزی ارزشمند بگوید، از ارزش های اخلاقی تا ارزش های زندگی، میخواهد ما را از گوسفندانه به دنبال جماعت حرکت کردن بازدارد و به خود بیاورد. بین چندین جوان، از خانواده ها و عقبه های مختلف متفاوت بودن لاری دارل را نشان ما بدهد و این اصلا به تلاش برای کسب دانش، مقام یا ثروت مربوط نیست.
نگاه موشکافانه و جستجوگرانه موام در طول داستان به شخصیت های مختلف ستودنی است. الیوت تمپلتون در رمان احتمالا برای ما شخصیت بسیار آشنایی است و میتوانیم با او حتی همذات پنداری کنیم، در مقابل لاری را نمیشناسیم و از جزییاتش میخواهیم بدانیم چرا که او مانند بقیه آدمها به دنبال هدفهایی ملموس نیست، او به شکل اعجاب انگیزی مرموز است و به دنبال معنا میگردد. از دست دادن دوست همرزمش در جنگ جهانی اول، سوالهایی درباره زندگی و مرگ در ذهنش ایجاد کرده و او به دنبال جواب سوالهایش همه زمین را حاضر است طی کند...
نویسنده در ابتدا ذکر میکند که نمیخواهد این داستان صرفا به ازدواج، عشق، مرگ یا چیزی شبیه این برسد بلکه فقط میخواهد که روایت کند و در اصل همین کار را به خوبی انجام میدهد و مخاطب احساس میکند که دست در دست نویسنده به تماشای این کارکتر ها و قصه های نهان و آشکار بین آنها مینشینید.
شاید این داستان که در سال ۱۹۴۴ به چاپ رسیده برای روزگاری مثل امروز دور بنظر برسد اما جادوی آن در همین نکته نهفته است که چقدر میتواند این زمانه به گذشته شبیه باشد، در حقیقت این یک داستان انسانیست و در هر زمانی میتواند برای خواننده خود نجات دهنده باشد. شاید در روزگاری که آدم ها برای شما همگی نسخه هایی میپیچند که بهتر باش و تلاش کن و پول ساز باش و ایلان ماسک های بعدی را بساز، کسی مانند سامرست موام بتواند شما را بنشاند و به یادتان بیاورد که زندگی چیست و شاید زمان آن رسیده باشد که بایستیم و پرسپکتیو نگاهمان به مسایل و زندگی را تغییر دهیم، در هر حال، صندلی را از هر طرف که ببینی صندلی است، اما زندگی چطور؟...