حامد عسکری شاعر و نویسنده زبردست معاصر است که خاطرات سفر امسال خود به حج را در قالب کتابی 200 صفحه ای به رشته تحریر درآورده است؛
عسکری که چند وقت پیش با انتشار رمان پریدخت به عنوان اولین اثر منثور خود بعد از چندین کتاب شعرش، قدرت و فصاحت خود را در نویسندگی و رمان نویسی علاوه بر شعر نشان داده بود، این بار میخواد کتاب خال سیاه عربی که در قالب یک سفرنامه از حج و سرزمین مکه است را منتشر کند.
کتاب خال سیاه عربی کتابی روان در زمینه ی خداشناسی ست که با تلفیق از اصطلاحات روز، هر خواننده ای را مجذوب خود نگه میدارد.
قسمت هایی ازین کتاب را با هم بخوانیم:
خدا…
این کلمه، این مفهوم، بزرگترین سؤال کودکی من بود و از سیوهفت سال پیش تا همین لحظۀ اکنون، مغزم دست گذاشته روی علامت سؤال صفحهکلید مغزم و هنوزاهنوز برنداشته. این مفهوم، این نیرو، این نور، این قدرت، این هر چی که هست، کیست؟ از کجا آمده؟ قرار است برای من چهکار کند و قرار است برایش چهکار کنم؟
خدا را توی همان چند سال اول کودکی از چند تا عینک مختلف دیدم. عینک اول عینک معلمهای دینیمان بود. خدای معلمهای دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینکی کائوچویی که یک سری مقررات دقیق و منظم وضع کرده بود سختتر از مقررات مدرسه و هر کس دست از پا خطا میکرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم؛ یک خدای اخمو و بیاعصاب که انگار همیشه از دنداندرد رنج میبرد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود. از این خدا خیلی میترسیدم.
عینک بعدی عینک مادرم بود. مثل خودش بود این خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صمیمی و یک بُغضی همیشه توی صدا و چشمهایش بود. این خدا را خیلی دوست داشتم. اگر کار بدی میکردم، سگمحلم میکرد؛ ولی با یک ببخشیدگفتنِ من، با یک «دوستت دارم به خدا»، با یک «مگه چند تا پسر داری که باهام حرف نمیزنی»، یخش میشکست و دوباره بغلم میکرد و میگفت: «پسر خوبی باش! من خیلی ناراحت میشم که سرت داد میزنم. دلم ریش میشه تا برگردی و بگی ببخش.»
برای پرستیدن، پناهبردن و توسلکردن و چیزیخواستن سراغ همین خدا میرفتم. نه اینکه خداها متفاوت باشند، نه! خدا یک خدا بود و فقط پنجرهای که آدمها از آن به او نگاه میکردند، فرق داشت.
برای اینکه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چند باری هم همین خدایی را که معرفش مادرم بود، امتحان کردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحانها بود که دیدم نه! جواب میدهد و کارش را بلد است و انتخابش کردم برای پرستیدن.
تا همین الآن هم رفیقیم و خیلی شبها میروم توی چت خصوصیاش و یک حرفهایی میزنم باهاش که مسلمان نشوند کافر نبیند. استیکرها و شکلکهایی هم که من میفرستم، معمولاً اشک است و آن گِردالی که سرش را پایین انداخته و شرمنده است و سرافکنده.
در پست بالا میتوانید قسمتی از این کتاب را با صدای خود حامد عسکری بشنوید.
فروش این کتاب فعلا به صورت اینترنتی ست، شما میتوانید پیش فروش این کتاب را از سایت انتشارات امیرکبیر تهیه کنید و با امضای حامد عسکری و ارسال رایگان تحویل بگیرید؛