وقتی اتاق را ترک کردم حس رهایی داشتم.چیزی برای پنهان کردن نداشته و ندارم. می خواستم دوستان، هواداران و حتی دشمنانم دقیقا بدانند چه اتفاقی افتاده است چون این یک اشتباه نا خواسته بود و باور دارم این موضوع را می بینند و درک می کنند اما اشتباه درک می کردم. حرفم این است که درست است، بعضی از من دفاع کردند یا حداقل گفتند:« خب، بهتره در قضاوت عجله نکنیم.باید صبرکنیم و ببینیم» اما روزنامه حسابم را رسیدند، من را متقلب و دروغگو خواندند و با ورزشکاران متقلب معروف مقایسه کردند. در یک چرخه ، هر چیزی که به دست آورده بودم لکه دار شد.
تصویرم، تمام چیزهایی که به آن باور داشتم، تمام چیزهایی که برایشان زحمت کشیده بودم، برای تفریح دیگران پاره پاره شد.
چه اهمیتی دارد اگر در پایان تبرئه شوید وقتی در طول مسیر نابود شده اید؟ برای همین مردم می گویند دادگاه خود یک مجازات است. بدتر از همه این بود که این اتهامات دروغین باعث شد به دنیا و اطرافیانم شک کنم تا حالا توجه زیادی به حرف هایی که درباره ام گفته می شود نداشتم. اهمیت نمی دادم. به این نتیجه رسیده بودم:« هر کاری می کنم، سخت کار می کنم و بازی ام را انجام می دهم و همه چیز خودش حل می شود. سگ ها پارس می کنند اما کاروان راه خودش را می رود.»
اما طوفان آتشی که بعد از کنفرانس خبری به وجود آمد باعث شد به این موضوع شک کنم. مانند کرمی در مغزم می لولید و آزارم می داد هرگز چنین حسی نداشتم.
بریده ای از کتاب توقف ناپذیر نوشته ی ماریا شاراپووا