مِشیا
مِشیا
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

اشکالی ندارد، تقصیر تو نبود

در گوشه ای از این دنیا، سرزمین کوچکی وجود دارد، با درخت های بلند و پیاده رو های کوچک، آدم هایش مهربانند و به تفاوت های یکدیگر احترام میگذارند، آرام و بیصدا عقایدشان را دنبال میکنند و یادشان نمیرود گربه ها را ناز کنند، چون به هر حال گربه ها به ناز شدن نیاز دارند، سر موقع شاخه های به زمین رسیده درخت های ابریشم و سپیدار را حرس میکنند و زیر درخت های توت توری نصب میکنند . ماشین هایشان تمیز است و به خودشان اهمیت میدهند و اغلب در خانه اشان دوچرخه دارند، صبح ها پیاده روی میکنند و هرگز فراموش نمیکنند که زنده ماندن مهم تر است.

خودم را میبینم که زانوی غم بقل گرفته ام، خودم را صدا میزنم، خودم با دیدن من پا به فرار میگذارد، به سمت خیابان میدود، میدود داخل کوچه ها، میرود زیر سنگ ریزه ها خیابان و لای موزاییک ها تا مخفی شود از چشم من، دنبالش میدوم، ناگهان پای چپم از من جدا میشود، محکم به زمین میخورم، انگار بدنم هم دارد از خودم فرار میکند، پایم را با دست راستم میقاپم، در چشمانش نگاه میکنم، میگویم: از من فرار نمیکنیم، من مسئولیت همه کارهایم را به عهده میگیرم و نمیگذارم هیچ کدامتان زیر بار گناهانمان دفن شوید

پای چپم سر جایش است و درست کار میکند، باز دنبال خودم میگردم، خودم از فرصت استفاده کرده و خودش را لا به لای تاریک ترین و دور از دسترس ترین نقاط ممکن مخفی کرده، حتما الان خیلی تنهاست و اطرافش باید خیلی تاریک باشد. فریاد میزنم: "صدای من رو میشنوی ؟ اشکالی نداره، تقصیر تو نبود." خودم میدانم که تقصیر خودم بود، خیلی هم خوب میدانم که تقصیر خودم بود. اما برایم اهمیتی ندارد این تقصیر خودم بود و نه تقصیم من! من اینجا از خودم جدا هستم، خودم شامل همه چیز هایی میشود در گذشته انجام داده ام و در آینده انجام خواهم داد، ولی من، فقط منم همینجا و همین الان و هرچیزی که الان میخواهم یا از آن متنفرم

دوباره داد میزنم: "اصلا میدونی چیه؟ همش تقصیر تو بود، ولی به درک، بیا اینجا، ما هنوز زنده ایم و من یکجوری درستش میکنم، شک نکن، من همه مسئولیت همه کارهای خودم را بر عهده میگیرم، به کارهایی که کردی فکر کن، آنقدر ها هم بزرگ نیست که خودت را ببری گوشه ای مخفی کنی، گور پدر همه اشان، من را دریاب، بیشتر از آنچه که بنظر میرسد به خودم نیاز دارم"

خودم از داخل آستینم آرام به بیرون میخزد، آه، پس همه این مدت همیجا کنار خودم قایم شده بود، خودم را محکم به آغوش میکشم و داخل گوشش زمزمه میکنم: "اشکالی ندارد، حداقل از نظر من اشکالی ندارد، با هم درستش میکنیم. بیا یک نامه بنویسیم، یک نامه اداری، از آن نامه هایی که آدم های ضعیف مینویسند تا احساستی را که از گفتنش ناتوانند منتقل کنند."

جناب {نام و نام خانوادگی شاکی}

{سمت شاکی} محترم {نام شرکت}

موضوع: اعتراف به اشتباهات

با سلام و احترام،

بدین وسیله اعلام می‌دارم که از طرف اینجانب نسبت به شما سوء استفاده به عمل آمده است.

ابتدا لازم می‌دانم که از شما صمیمانه عذرخواهی کنم. من به اشتباهات خود آگاه شده‌ام و متوجه شده‌ام که اعمال و رفتارهای من به شما آسیب رسانده‌اند. باید به اطلاع برسانم اینجانب در برآورده ساختن نیازهایی که در شما ایجاد کرده‌ام ناتوانم. علیرغم رفتار بنده در مدت اخیر که تعهد بنده در برآورده ساختن نیازهای شما را تداعی می‌کرد، باید خاطر نشان کنم که رفتارهایی ساختگی بودند.

اینجانب به دلیل نیازهایی که شما می‌توانستید از بنده رفع کنید و به‌خاطر نیاز مبرم خویش به توجه جنابعالی، به‌صورت آگاهانه تعهداتی را نسبت به جنابعالی پذیرفتم که از عمل کردن به آن‌ها از ابتدا در توان من نبودند. اکنون که موعد عمل به تعهدات از طرف من رسیده است، با ناتوانی خودم در ادای تعهداتم روبه‌رو شده‌ام.

بار دیگر از شما بابت تمامی مشکلات و ناراحتی‌هایی که به واسطه‌ی اشتباهات من متحمل شده‌اید، پوزش می‌طلبم. امیدوارم که این نامه گامی برای اصلاح اشتباهات و جبران خسارات وارد شده باشد. هرچند باید خاطر نشان کنم که ارتباط با شما آسیب های زیادی به من وارد کرده است و از ارتباط مجدد با شما عاجزم اما همچنان آماده‌ام تا هرگونه اقدام لازم را برای اصلاح و بهبود وضعیت انجام دهم. همچنین، اگر پیشنهاد یا راهکاری برای بهبود ارتباط و رفع سوءتفاهم‌ها دارید، مشتاقانه منتظر شنیدن آن هستم.

با احترام، { نام و امضا }

خیابان جیغ، کوچه ابرهای گمشده، پلاک ۵، زنگ هنر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید