ویرگول
ورودثبت نام
مثل پاییز
مثل پاییز
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اوج آنجاست که...

اوج آنجاست که...
نویسنده: علی اکبر امیدی
اوج، تقلای بال های امیدوار است برای در آغوش آوردن رهایی. برای ریز شدن در یک بی نهایت. اوج، دلهره ی ماهی های تنگ ستیز دریا باور است.
اوج امیدواری کرم است که مرگ را آنچنان در خویش می فشارد تا از میان آن عدم، پروانه بچکد. اوج تلاش برای نپذیرفتن هر پایانی ست.
اوج درد تلخ افتادن و اضطراب نیفتادن است.
خوشا «بال» کوششگر سخت کوش
که در جان او ترس افتادن است
تو کوشش کن آزاد باشی ، بدان
رهایی همین، دیر افتادن است
اوج تماشای تلاش برای بزرگ کردن این خویش کوچک و بی مقدار است، آری همین «من» که در مقیاس و اندازه منزل نموده است و در شرف گسستن خویش است. اوج، حرکت در راستای گسستن این «من» ویرانگر تنگ و تاریک است.
رهاتر از آن عقابی که در آسمان آزادانه می بالد، عقاب در آستانه سقوط است که باور به نیفتادن در او زنده است.
، اوج آن جاست که هیچ مواضعی برای تنگ کردنت ، برای کم کردنت، و برای فشرده شدنت نیست. «آزاد اسیر»، رهاتر از اسیر آزاد است.اگر تمرین نمودی در تنگ ترین سلول ها آزاد باشی هیچ حصاری نخواهد توانست آزادی ات را بستاند و اگر عادت به اسارت نمودی شیرین ترین آزادی ها نیز بر مذاقت ننشیند.


اوج
چیزهایی برای نوشتن هست که هیچگاه نمی شود نوشتشان(علی اکبرامیدی)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید