«بختک بی اختیاری »
نویسنده وشاعر ابیات: علی اکبر امیدی
«درست در همان حال که تصور میکنم کاری را آزادانه و با اختیار انجام میدهم درگیر یک بی اختیاری عظیمم »«علی اکبر امیدی زمستان ۱۴۰۱»
همانند راه ایم، راه زمانی آغاز می شود که جایی برای رفتن، مقامی برای یافتن، آغوشی برای لمس نمودن باشد . حکایت ما حکایت آن راه است که دستان راکب را میگیرد تا انتهای خویش می برد و ساکن در ابتدا و انتهای خویش است. بی اختیار خلق شده است تا قاصدان در طول او رفت و آمد کنند و او با تفکر اینکه صاحب اختیار است «خود را بپیماید و خود را بازگردد » نادانم به آنکه چه می خواهم ، چه میگویم و چه می روم. عمریست در جهل «خود مختار پنداری ام» و نادانم به آنچه بودم و آنکه هستم و من یک مختار بی اختیارم که در کلاف بی اختیاری سردرگم زمان و مکان می زیم چونان ماهی اسیر در تنگ ، که زندگی می بازد واز میان اندام شفاف شیشه آزادی را میخواند. ماهی بی اختیاری که فرار و آزاد، در وسعت دریاها تن پولکی اش را می رقصاند و با رویای بوسه به معشوقه خویش در کام حریص قلاب ها حبس می شود. صندلی جان، ای نشیمن گاه راکبان در حال عبور، تو را چه اختیاری ست جز بی اختیاری در تحمل بار خستگی های راکبانی که حاملان خویش اند و بی اختیارتر از تو، بار اندیشه هایشان را به دوش خسته ذهنشان می کشند و مقصودی جز بی مقصدی ندارند.
همانند آن پیانوی بی اختیار که تا ننوازندش، پی به خواص خویش نمی برد و اگر دستان بی اختیار نوازنده نباشد در مرداب بی خواصی خویش می غلطد و بی اختیار تر از او نوازنده ای که در شوق توانمندی خویش معدوم است و ناآگاه به آنکه یک توانمند ناتوان است.
سخن آخر:
چون ابر پا به ماه، در آغاز نوبهار
در گیر و دار بختک «بی اختیاری ام »
افتاده ام به دام غم انگیز روزگار
محکوم ناگریز به «خود انتحاری ام»
من همنشین مرغ اسیرم که بخت بد
روی ام نوشته لایق این زندگانی ام.
چون برگ زرد رو به فنای ام که عاقبت
آوار گشته قلعه ی سبز جوانی ام
«علی اکبرامیدی»