ویرگول
ورودثبت نام
مثل پاییز
مثل پاییز
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

خودم را مسخره می کنم ..

« خودم را مسخره می کنم »

نویسنده : علی اکبر امیدی

خودم را مسخره می کنم ، چند جبهه ای می شوم و از چندین موضع خودم را هدف قرار می دهم تا مناطق پیرامون وجودم را بیاموزم . خودم را می دَرَم ، خارج می شوم از خویش و به این «خودِ خارجی » چنگ می زنم . بر موج خمیازه صوت سوار می شوم ، تکثیر می شوم با رنگ ، ترکیب می شوم با تصویر و تا انتهای این مخروط پَرخاشگر می لولم .
حیرت انگیز است چقدر در لباسم ؟ چقدر در نقابم؟
چقدر در لایه ها نفس می کشم ؟ اکنون که از خویش بِدَرَم «مغز هستی خویش را می فهمم !! »
پیش از این، حیات خود را خفه در انبوه لایه ها می دیدم . پیش از این جامعه وجودم را گم و گور و مدفون در آوارها می یافتم . بعد از این خزان ، من برگی سرمست از حیات بهار هستم و بالغ شده ام در حضورِ یک خزان° شعور .
این بلاغت، به سان شوکت کوهساران در تفکر یک غبار است . این بیکرانی، شبیه به قطره ای ست که مملو از بلوغ دریاهاست . پروانه ، نتیجه بلوغِ کِرم است و پیله ، حریمِ حیات این بلاغت است . مگر نه اینکه شب های پیله صبحِ فرزانگی ست .

حیاتمسخره
چیزهایی برای نوشتن هست که هیچگاه نمی شود نوشتشان(علی اکبرامیدی)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید