مثل پاییز
مثل پاییز
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

سیلاب کور

سیلاب کور.
نویسنده :علی اکبر امیدی
اکنون که سپیدی چنین بی فرمان است و نا پیرو ، که مسیر تماشای نور را بر نگاه تو بسته است ، به فنجان این نگاه کمی تاریکی بنوشان تا به آغوش تماشا براندت. آری جامه شب را می درم و با سیاهی می نگرم ، رودی از شب می شوم و دستم را به دستان شب میدهم که مرا میان درخشش این سیلاب کور غرق ام کند . از این پایان می‌گذرم تا به تماشای آغاز ، مهمانم کند. هیچ معلومم نیست چه باشم، آن هنگام که آلوده به این آغازم. « می شوم یک تنهای زنده که عاری شده از جمع. »
آه ای «شب» حالا نوبت توست ، آنچنان مرا در آیین کورت برقصان که درخشش پنهان شده در فطرت تاریکت را لمس کنم و با ناقوس صدایم بی ملاحظه فریاد بزنم «شب» صبح زنده دلان است .
و آه ای شب کم حرف بی هراس ، مرا به انتهای خویش بوزان که آخر تو آغاز من است . همان انتهای معصوم بی آزار که در آغوشش می شود صبح حقیقی را حیات کرد. همان انتهای دل انگیزی که پر از خروج و هیاهو و هیجان است ، پر از جهیدن از خویش و پیوستن به خداست . آه ای بی راهه ی پر معنا ، ای بی معلوم مهربان ، ای قتلگاه تن و آزادگاه روح، مرا به «کور ترین جان» خودت ببر که شهامت خروج از حرص و ناآرامی و هراس را بیابم .

چیزهایی برای نوشتن هست که هیچگاه نمی شود نوشتشان(علی اکبرامیدی)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید