از اول دلم میخواست براتون بگم، اولِ اول...
همون روزهایی که بعد از جدایی حالم بد بود و کارِ قبلیمو که کلی بهش عشق داشتم ترک کرده بودم و حسابی بیکار بودم.
تو خونه کارای کوچیک میکردم و خودمو فقط مشغول میکردم که یکم حال و هوام عوض بشه،
یکی از همین روزا خواهرزادهم برای اینکه منو خوشحال کنه یه عروسک خوشگل جغد برام هدیه گرفت، اون عروسک شد جرقهای برای خلق عروسکهای کوچیک و نمدی متقال، همیشه تو زندگی، ما منتظریم یکی از بیرون بیاد حالمونو خوب کنه درحالیکه این ماییم که فقط توانایی انجام این کار رو داریم و طراحی زندگیمون دست خودمونه، اون روزها که پر از افسردگی و حال بد و فشار بود رو با انجام کارهای هنری متقال پر کردم و رنگ بهش پاشیدم.
متقال شد برام یا بهتره بگم برامون (من و مامان) یه تِراپی که حسابی مؤثر بود.
حالا که بیشتر از سه سال از تولدِ متقال میگذره میخوام یه چیزی رو صادقانه بگم، متقال خلق شد تا منو از حال بد نجات بده.
من عاشقانه دوستش دارم و حتی روش یه جورایی غیرت دارم.
و برای بهتر شدنش تلاش میکنم.