در فرآیند توسعهی فردی یکی از عناصر کلیدی رشد تواناییها یادگیریِ صحیح، مداوم، با برنامه و هدفمند است. اما یادگیری خود طی کردن مسیری است که عموماً زمان و انرژی زیادی از ما طلب میکند، گوهرهایی که در زمانهی امروز بسیار نایاب شدهاند. از طرفی ما نیاز داریم که به سرعت خود را با جهان درتلاطم اطرافمان هماهنگ کنیم و از طرفی نیز با دریایی بی حد و مرز از چیزهایی که نمیدانیم مواجهیم و انگار این وظیفه را بر گردن ما گذاشتهاند که همهی آن را در ذهن خود جای بدهیم. در این شرایط اولویتبندی و انتخاب چیزهایی که باید بیاموزیم کاری پرچالش است و این وضعیت وقتی توسعهدهندهی نرمافزار باشید حتی میتواند اسفناکتر باشد. ما هر روز توسط تکنولوژیها و ابزارهای تازه بمب باران میشویم و اگر نتوانیم دانشمان را بهروز نگه داریم به سرعت از چرخهی صنعت عقب میافتیم و پس از مدتی دیگر جایی در پروژههای جدید و جذاب نخواهیم داشت و مجبور خواهیم بود که در گوشهای تاریک مشغول نگهداری و حل مشکلات روزمرهی نرمافزاری قدیمی باشیم. این شرایط مورد پسند من نیست و برای همین تلاش کردم که راهی پیدا کنم که بتوانم راحتتر و سریعتر چیزهایی که نیاز دارم را یاد بگیرم و در این نوشته تلاش میکنم با نگاه به فرآیندی که در یادگیری رخ میدهد این مسیر را سادهتر و دستیافتنیتر کنم.
یادگیری در واقع فرآیند دستیابی به آگاهی است، آگاهی از چگونگی انجام یک کار، یا چگونگی عملکرد یک سیستم، یا آگاهی از چرایی وجود یک پدیده. اما ما آگاهیهای متفاوتی در سطوح مختلف نسبت به مسائل و چیزها داریم. ابن یمین، شاعر و فیلسوف ایرانی قرن هفتم شعری بسیار آموزنده و مشهور دارد که احتمالاً آن را شنیدهاید:
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
آگاه نمایید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
ابن یمین
این شعر به زیبایی انواع مختلفی از دانستن را معرفی کرده است. ما در این شعر با چند وضعیت مواجه هستیم. اول، موقعیتی که ما چیزی را میدانیم و نیز نسبت به دانش خود آگاهی داریم. من این سطح را تسلط مینامم. تسلط نسبت به یک موضوع، جایست که در سطح اول ما به آن موضوع آگاهی داریم و سطح دوم از میزان آگاهی خود نسبت به مسئله هم آگاه هستیم. این آگاهی دوم عنصری بسیار مهم است. در واقع ما باید ارزیابی درستی از اینکه چه چیزهایی را میدانیم، این دانستهها چقدر است و چه چیزهایی را نمیدانیم داشته باشیم.
از لایههای میانی که بگذریم، پایینترین سطح آگاهی و دانش جهل مرکب است. جایی که در آن ما چیزهایی را نمیدانیم و به ندانستن خود نیز آگاه نیستیم. برای مثال نمیدانم فلان دستگاه محاسباتی وجود دارد که فیزیکدانها با استفاده از آن کارهای خاصی انجام میدهد اینکه چگونه کار میکند یا چه استفادهای دارد پیشکش. ما دربارهی تقریبا تمام هستی در چنین وضعیتی هستیم. تقریباً تمام جهان را چیزهای فراگرفته که ما نه تنها آنها را نمیدانیم که حتی به وجود آنها نیز آگاه نیستیم. یک اتاق تاریک و بیانتها.
یادگیری در این سطح آغاز میشود، از تلاش ما برای خروج از جهل مرکب در مسائل گوناگون و تعامل با چیزهایی که نمیدانیم. ورود به هر فیلد تازه ورود به فضایی است با در هم تنیدگیهای گوناگون دانشی که کاملاً برای ما ناشناخته است و ما باید با صرف مقدار انرژی و زمان معقولی با مختصات آن آشنا شویم. ما باید از جایی شروع کنیم و شروع به پیشروی کنیم راهکار شما برای مواجهه و افزایش بهروری یادگیری چیست؟
ورود به یک فیلد تازه چه فیلدی از برنامهنویسی باشد، یا یک رشتهی علمی یا کسب و کار میتواند استراتژیهای متفاوتی داشته باشد. شما میتوانید با یک کتاب شروع کنید، یا با مشورت یک متخصص یا ورود به یک رشتهی دانشگاهی. اگر همت و پشتکار داشته باشید به احتمال زیاد موفق خواهید شد. اما اگر یادگیری برای شما نیز مثل من یک کار روزمرهاست باید به دنبال روشهایی برای بهینه و سریعکردن این فرآیند باشید.
گفتیم پایینترین سطح آگاهی جهل مرکب است. جایی که ما راه یادگیری را شروع میکنیم. سطح بالاتر در شعر ابن یمین جاییست که ما ارزیابی نسبتا درستی دربارهی چیزهایی که نمیدانیم داریم. ما با رسیدن به این سطح خواهیم توانست لنگان خرک خویش به مقصد برسانیم. برای این کار راه خوب این است که با یادگیری نامها شروع کنیم. اگر هدف شما برای مثال یادگیری برنامهنویسی است توصیه نمیکنم که از روز اول با خواندن کتاب آموزش یک زبان برنامهنویسی که یکی از دوستان یا آشنایان شما معرفی کرده شروع کنید این کار هم خسته کننده و کسالتبار است هم واقعا هیچ سودی برای شما نخواهد داشت. فکر میکنم کمی گشت زدن بهتر باشد. دربارهی کلمات مختلف سرچ کنید، فقط لازم است بدانید فلان نام اسم چیست یا بهمان مفهوم چه معنی میدهد. لازم نیست در کارکردها دقیق شوید، یا لازم نیست حتی کار کردن با چیزی را بیاموزید. فقط سعی کنید ببینید که در این جهان چه چیزهای وجود دارد و به چهار گوشهاش سرک بکشید.
این مسیر مانند پرسهزدن در شهری تازه است. سعی کنید از این قدم زدن لذت ببرید، قرار نیست چیزی را حفظ کنید و قرار نیست خود را عذاب بدهید. گوگل و ویکیپدیا در این راه به شما کمک خواهند کرد. شما در این مرحله یک دانش سطحی اما نسبتا گسترده دارید، حواستان باشد که دچار اثر دانینگ-کروگر نشوید. این کار را تا جایی ادامه دهید که دستتان بیاید با چه چیزی سر و کار دارید و چه مسیری را باید طی کنید. حتما از دیگران کمک بگیرید اما حواستان باشد کسی نباید جز خود شما نباید مسیر یادگیری را برای شما مشخص کند. چون هر دانشی چیزهایی کسل کننده و اعصاب خرد کن و به درد نخور هم دارد، شما در آغاز یادگیری نباید اسیر این چالهها شوید، زیرا بهروری یادگیری شما را به شدت کاهش میدهند. اگر شما قرار باشد شما به شهری تازه مهاجرت کنید، اولین روزهای خود را در این شهر تازه در خرابهها و نقاط خطرناک و ناآشنا نمیگردید، پس چرا در هنگام ورود به فیلد تازه خود را مجبور به کنید که چیزهایی که دوست ندارید را از آن فیلد بیاموزید؟
فکر میکنم مثال مهاجرت به یک شهر تازه مثال خوبی بود. با همین ادامه دهیم. وقتی شما به یک فیلد تازه وارد میشوید و سعی میکنید با مفاهیم کلی و چیزهای مختلفی که در این فیلد وجود دارد آشنا شوید در واقع مانند این است که در این شهر تازه با میدانها، خیابانها و ساختمانهای اصلی آشنا شوید. همانطور که دانستن نام خیابانهای یک شهر به معنی بلد بودن شهر نیست، اما کمک میکند که بدانید این شهر چقدر بزرگ است و همینطور میتوانید از ساکنان شهر با دقت بیشتری راهنمایی بخواهید. دانستن ابتدایی مفاهیم هم به معنی آشنا بودن با یک دانش یا مهارت نیست اما به شما کمک میکند که از میزان چیزهایی که نمیدانید ارزیابی درستی داشته باشید و بتوانید برای ادامهی راه یادگیری برنامهریزی کنید.
پس از آشنایی با مفاهیم کم کم ارتباطات میان این مفاهیم هم برای شما آشکار خواهد شد. درک این شبکهی مفهومی نقطهی آغاز آگاهی واقعی است. شما وقتی شهر را بلد خواهید بود که بدانید چگونه از هر نقطهای به نقطهی دیگر بروید و چگونه آدرسها را پیدا کنید. پیدا کردن آدرسها و یادگرفتن کوچه و برزن به شما این امکان را میدهد که بتوانید در شهر زندگی کنید و نیازهای خود را برطرف کنید. یاد گرفتن ارتباطات مفهومی و چیزهایی که در یک فیلد به هم مرتبط هستند هم کمک میکند که بتوانید در یک فیلد آگاهانه مسیر یادگیری خود را مشخص کنید و به میزان لازم از هر آن چیزی که نیاز دارید را یاد بگیرید. یادتان که نرفته، زمان و انرژی ما محدود است و ما باید محاسبهگرانه و هدفمند یادبگیریم پس باید به صورت مداوم قید یاد گرفتن چیزهایی را بزنیم که وقت ما را تلف خواهند کرد و به چیزهایی بپردازیم که برای ما اهمیت بیشتری دارند اما باید این توان را داشته باشیم که میان چیزها اولویتبندی کنیم.
پس از ورود به یک عرصهی تازهی دانش، هنگامی که ما شروع به گشت و گذار میکنیم و با چیزهای مختلفی آشنا میشویم باید همیشه حواسمان باشد که دانش ما سطحی است و به عمق هر مفهوم یا مهارت نفوذ نکردهایم. با داشتن یک دانش سطحی ما نمیتوانیم بیش از یک مصرفکنندهی صرف باشیم و نمیتوانیم تغییری ایجاد کنیم. ما باید به عمق نفوذ کنیم اما از طرفی هم هر فیلد گسترهای وسیع از دانش دارد که عمر ما کفاف نمیدهد. پس باید دست به انتخاب بزنیم. به صورت کلی همه جا پیشنهاد میکنند که در هر فیلدی یادگیری T شکل داشته باشیم. یعنی در گسترهای وسیع دانشی سطحی داشته باشیم و در یک حوزه عمیق شویم.
البته من کمی با این متد مشکل دارم، فکر میکنم متد T شکل پس از مدتی دست و پای آدم را میبند و به دلیل توانمندیهایمان دچار محدودیت میشویم. مثل بدنسازی که فقط پشت بازو بزند و به باقی بدن کاری نداشته باشد. بازوهای غول و پاهای ملخ ترکیب جالبی نیست.
من متدی تقریبا V شکل را بهتر میدانم یعنی اینکه ما نه تنها در یک حوزهی تخصصی که در زمینههای اطراف آن نیز دانش خوبی داشته باشیم. این مدل کمک میکند که بتوانیم کشفهای بیشتری داشته باشیم و راهکارهای بهتری ارائه دهیم. در واقع شما با مدل T شکل میتوانید به ژرفایی عمیق از دانش دست پیدا کنید اما من حس میکنم که این مدل آنچنان هم که باید عملگرایانه نیست و اگر شما بخواهید در بسترهای گوناگون از دانش خود استفاده کنید لازم دارید که مجموعهای از مهارتهای گوناگون را باهم داشته باشید.
یادگیری امری مهم در مسیر توسعهی فردی است و فکر میکنم این امر بر کسی پوشیده نیست. اما یادگیری هم مانند هر کار دیگری خود یک دانش و مهارت است. من در چند سال اخیر به دلیل محدودیتهای زمانی نیاز داشتم که راهی را پیدا کنم که بتوانم چیزهای مختلفی که به آنها علاقه داشتم یا برای پیشرفت شغلی نیاز داشتم را بهتر و سریع بیاموزم و به همین هدف سعی کردم که یاد گرفتن را یاد بگیرم. این نوشته اولین نوشته از مجموعهای است که در آن تلاش خواهم کرد بیشتر دربارهی مهارتهای توسعهی فردی بنویسم. راستی تا یادم نرفته کتاب مهمی که در این فرآیند به من بسیار کمک کرد را به شما معرفی کنم. کتاب Soft Skills: The software developer’s life manual راهنمایی برای زندگی برای توسعه دهندههاست، با لحن کتابهای فنی این حوزه نوشته شده و از بخشهای کوچک و جذابی تشکیل شده که احتمالا پس از خواند هر از چند گاهی به آنها سر خواهید زد. امیدوارم بتوانم در یک یادداشت دیگر دربارهی «مهارتهای نرم» بنویسم، چیزهایی که ما برای زیستن بهتر و تعامل بهتر با دیگران به آنها نیاز داریم. تا آن موقع میتوانید در توییتر من را با @meysalehi پیدا کنید و نظراتتان را دربارهی این متن به من بگویید و با هم در این باره گپی بزنیم.
این مطلب پیش از این در وبلاگ شخصی من منتشر شده.
همچنین شاید نوشتهی قبلی من را هم دوست داشته باشید: