دیروز پستی را در ویرگول دیدم با عنوان «چطور هوشمندانه از این کشور فرار کنیم؟!». عنوان پست جالب بود و در نهایت امروز نشستم به خواندنش. در مورد پست نظر نمیدهم که اگر داشتم زیر همان پست نظر میدادم و نه در ویرگول خودم. بخشی از متن که من بر روی آن بحث دارم را در ادامه میآورم (بحث من روی جملات بلد شده است، اما چون بدون قبل و بعد آن، فهم متن مشکل میشد، کل پاراگراف را آوردم):
همه ما در کوچه و خیابان هر روز آدم های نق نقو رو می بینیم که از همه چیز می نالند. درسته که بعضی چیزها دست خود ما نیست و به خاطر شرایط کشور ممکنه خیلی از ما ناراضی باشند، اما چیزهایی در زندگی وجود داره که کاملا دست خودمونه. این وظیفه ماست که خودمون رو خوشبخت کنیم و دیگران وظیفه خوشبخت کردن ما رو ندارند. اگه ما در زندگی مون احساس ناراحتی می کنیم، مشکل از رفتارها و تصمیمات دیگران نیست، مشکل از خودمونه که نتونستیم راه خوشبختی خودمون رو پیدا کنیم. اگر نمی تونیم خودمون رو خوشبخت کنیم حق نداریم تقصیر رو گردن دیگران بیاندازیم. بله، رک و پوست کنده صحبت می کنم، چون زندگی دقیقا همینقدر بی رحم هست که این جملات و تمام این نوشته هستند.
آن قسمتی از متن که آنرا بلد کردهام، ضدانسان، سنگدلانه، بدور از درک و فهم صحیح از شرایط جامعه، کاملا در خدمت تفکر سرمایهسالارانه و به شدت مروج ماکیاولیسم اخلاقی است. بله، رک و پوستکنده صحبت میکنم، چون این متن دقیقا همین قدر بدور از فهم و تعقل است.
مثالهای دیگری را در نظر بگیرید:
این مثالها و مثالهایی از این قبیل چیزهایی هستند که در مجموع جان کلامشان یک چیز است: «این تویی که مشخص میکنی سرنوشتت چی میشه!» و صدالبته این حرف درستی است اما یک مشکل اساسی دارد، این نوع تفکر نقش محیط (جامعه، خانواده و ...) در سیر تکوین خواستههای یک فرد را نادیده میگیرد.
احتمالا شما نیز کودکان کار را دیدهاید، به نظر شما چند نفر از آنها استعداد و هوشی بالاتر از متوسط دارند؟ و به نظر شما چند نفر از آنها در نهایت میتوانند به ناسا یا گوگل بروند و یا حداقل یک مهندس ساده در همین جامعه باشند؟ نکته همینجاست، اینکه شما از کجا شروع میکنید اهمیت دارد و سنگدلانهترین کار ممکن آن است که متر سنجش آدمها را جهانی فرض کرد و گفت «اگه به فلان جا نرسیدی تقصیر خودت بوده!».
واقعیت این است که از اینکه شما در چه خانوادهای بدنیا آمدهاید تا اینکه در چه شهری زیستهاید و همهی مواردی از این قبیل در اینکه شما در نهایت به کجا میرسید نقش دارند. فرق است بین کودکی که از ابتدا در رفاه زیسته است و همهی امکانات برای او مهیا بوده است با کودکی که از او به عنوان کودک کار یاد میکنیم.
مشخصا حرف من نافی تلاش شخصی نیست، بیرانوند، جابز و ملاصدری هر سه شخصیتهای قابل تحسینی دارند، اما این مهم است که بدانیم اولا فقر برای آنها موهبت نبوده است و در ثانی فاکتور شانس نیز در این میان با آنها همراه بوده است. انسان همواره خودش بهترین قاضی و داور برای خودش است، میتواند بفهمد وضع موجود را توجیه خودش در نظر گرفته است یا دلیل.
یعنی باید تلاش کرد ولی برخی چیزها را نباید از یاد برد. مثلا
و فراموش نکنیم که تنها سرمایهی ما همین زندگیه. احتمالا اشتباهه اگه اون رو به پای کسی بریزیم که داره از یه آیندهی خیلی دور یا از یه سیارهی دیگه و یا یه دنیای دیگه صحبت میکنه.